بچه ها فکر کنم افسردگی داره از هیچ جمعی خوشش نمیاد. با هرکس بریم ایراد میگیره میگه فامیل و اشنا نیان باهامون تفربح فقط خودمون منم تنها بهم خوش نمیگذرع. اگرم با جمع بریم اول تا اخر استرس اینو دارم ک نکنع بهش خوش نگذره. اول همه هم برمیگردیم امروز تفریح بودیم همه نشسته بودن هفت خانواده بودیم فقط ما برگشتیم سریع انقذر دلم میخواست منم مثل اونا بمونم و انقدر حسرت به رابطه صمیمانه اون خانواده و زن شوهرا ک مثل رفیق بودن خوردم که دلم میخواد از شانس و اقبالم بمیرم. کاش منم یه همدم و رفیف دلشتم نه یه شوهر دیونه