دليل رسمو نميدونم
ولي علنا عزاي هيچ كس رو نگه نداشتم
اولش هم مادربزرگم بود سر ١٥روز رفتم
مادرشوهرم گفت چرا گفتم ربطي نداره تو دلم خيلي ناراحتم و مادربزرگم همچنان بعد سالها تو خوابم ميادو برام خبر مياره
دلتنگش كه ميشم مياد تو خواب يه دل سير حرف ميزنيم
بعدها دايي شوهرم فوت كرد
رفتم
زن دايي شوهرم متلك انداخت مادرشوهرم گفت مادربزرگ خودشم فوت كرد رفت
همون بود كه بود