ما مشهد زندگیمیکنیم پسر بزرگش هم مشهد زندگیمیکنه یعنی داداش دوست پسرم
بعد باعروس بزرگش که خونه اش اینجاست و پسرش و دوتا نوه کوجیکهاش اومده
دوست پسرمممشهد بوده اونو نیاوردن💔😑
دو ساعت پش داداشش به بابام زنگ زد گفته داریممیایم
قرار بود بعد ماه رمضون که عید شونه بیان واسه نامزدی و این مراسمات
الان اومده دکتر بخاطره پاهاش
اول که اومده باهاش روبوسی کردم و دست شو بوس کردم😂
رو مبل ننشست همه ام بخاطر اون از مبل ها اومدن پایین و رو زمین نشستن
ولی من رو مبل نشستم بده؟
بعد اینکه منو ادم حساب نمیکنه
هی میخوامتو بحث شون شریک بشم ولی نمیشه
اصلا راجب من حرف نمیزنن
راجب باباش خدا بیامرز و مردم زاهدان و کار حرف میزنن
طرف صحبتش بابامه اصلا با منو مامانم زیاد صحبت نمیکنه با مامانم یکم حرف میزنه ولی به من که اصلا نگاه نمیکنه
بعد چایی اوردم اول واسه اون بردم گفت اول بابات🤦🏼♀️💔
احساس میکنممنو هیچدوست نداره
من سبک بازی نمیکنم بلندم حرف نمیزنم ولی بازم بهمنگاهنمیکنه