من یه دختر نوجوونم
بابا فوت کرده و با مامانم زندگی میکنم
فضای خانوادگی ما به شدت سمی و مردسالارانس
من میخوام وقتی به سن قانونی رسیدم مهاجرت کنم برم پی زندگی خودم به دور از خانواده و همه کس و خودم باشم اونجوری که دوست دارم زندگی کنم تا حسرت و پشیمونی در آخر نداشته باشم
مادرم همه چیز یک دختر رو توی ازدواج میبینه و فکر میکنه اگه یه دختر همه کاره باشه ولی ازدواج نکرده باشه در اصل هیچ کاری نکرده و به شدت خودش و فامیلای مادری و پدریم مرد سالارن و همین نظرو دارن
البته فضای مرد سالاری توی فامیل و خانواده ی ما خیلی سمیه در حدی که اصن قابل بیان نیس اینجا
مغزم میگه به سن قانونی رسیدی برو پی کار خودت و مستقل شو و جدا شو ازشون وآرامش برای خودت بخر و بدون حرف ها و قضاوت هاشون زندگیتو بکن قلبم دلش برای مامانم میسوزه
اون مشکلات روحی و روانی داره و فقط منو داره یه خواهر بزرگ تر هم دارم که یه ازدواج سنتی مرد سالارانه کرده و اصن دیر به دیر میاد به مامانم سر بزنه
نمیتونم مامانمو ول کنم سر پیری ولی خودم چی؟