الــهـی بـــه مــسـتـــان مـیـخـانـه ات
بـــه عــقـــل آفــرینـــــان دیــوانــه ات
به دردی کش لجة کبریا
که آمد به شانش فرود اّنما
به دُرّی که عرشت او را صدف
به ساقی کوثر به شــــــــاه نجف
به نور دل صبح خیزان عشق
زشادی به اند ه گریزان عشق
به انده پرستان بی پا و سر
به شادی فروشان بی شور و شر
به رندان سرمست آگاه دل
که هرگز نرفتند جز راه دل
الهی به آنان که در تو گمند
نهان از دل و دیده مردمند
به صبری که در ناشکیبا بود
به شرمی که در روی زیبا بود
به عزلت نشینان صحرای درد
به ناخن کبودان شب های سرد
به میخانه وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده