2733
2734
عنوان

ترشح زرد رنگ در بارداری

263 بازدید | 10 پست

سلام دوستان

من ۹هفته و ۲روزم هماتوم داشتم و لکه بینی قهوه ای الان یک هفته اس قطع شده ولی چند روزه ترشح زرد رنگ دارم سوزش و خارش و بو نداره خطرناکه؟

ببین نظرات اینجا خیلی خوبه ها ولی تهش ادم نیاز داره یه ادم متخصص بهش بگه چیکار کنه. من خودم هربار مساله اینجوری برام پیش میاد میرم سراغ دکترساینا. بیا اینم لینکش بعد تازه خیالمم راحته که اگر مشکلم حل نشه پولمو کامل برمیگردونن.



2742
الان من هر ۸ساعت شیاف و قرص دوفامد مصرف میکنم

نگران نباش 

چیز خاصی نیس 

آب زیاد بخور چیزای شیرین کمتر بخور چون شیرینی باکتری هارو زیاد میکنه

تو خونه لباس زیر نپوش دامن یا پیراهن بپوش رفع میشه 

فقط به دکترت بگو که عفونت دارم که درجریان باشه انشاالله که بارداری خوب و سالمی داشته باشی 

برای منم دعاکن مامان بشم 

[QUOTE=329424753]نگران نباش  چیز خاصی نیس  آب زیاد بخور چیزای شیرین کمتر بخور چون شیرینی باکتری هارو زیاد ...[/QUOTE

ممنون عزیزم 

ان شاالله خدا بهتون بچه سالم و صالح بده به زودی خبر خوش بدی بهمون

[QUOTE=329424753]نگران نباش  چیز خاصی نیس  آب زیاد بخور چیزای شیرین کمتر بخور چون شیرینی ب ...

قربونت.

ممنون عزیزم انشاالله 

من یدونه داشتم خدا ازم گرفتش ۵روز بیشتر مادری نکردم براش 


از عفونتا و دردای دوران بارداری نترس چیزی نیس همه جور درد میاد سراغت که همه طبیعی هستن 

تو بارداری فقط خونریزی بده بقیه چیزا طبیعیه

قربونت. ممنون عزیزم انشاالله  من یدونه داشتم خدا ازم گرفتش ۵روز بیشتر مادری نکردم براش  ...

وااای چقدر بد واقعا سخته منم سقط داشتم چرا اینجوری شد؟

بله واقعا همینه سردرد معده درد بی حالی کمر درد ریزش مو ام پیدا کردم باید به دکترم بگم

2740

[QUOTE=329435069]وااای چقدر بد واقعا سخته منم سقط داشتم چرا اینجوری شد؟ بله واقعا همینه سردرد معده درد بی حالی 

۲۱ هفته خونریزی افتادم و رفتم بیمارستان گفتن سقط و من هم راضی نمیشدم به سقط اخه حرکات بچمو حس میکردم و دلم نمیومد سقطش کنم اینقدر پرستارا و ماماها باهام حرف زدن که دهانه رحمت ۴سانت بازشده داری زایمان میکنی ولش کن بذار سقط بشه ۳ماه دیگه دوباره اقدام کن و من فقط کارم شده بود گریه.

دیگه راضی شدم به سقط سرم بهم وصل کردن و امپول زور زدن تو سرمم که زایمان کنم یه پرستار ترم اولی گذاشتم بالاسرم باشه تا هروقت دردم گرفت خبرشون کنه

مامانم اومد تو زایشگاه گفت یه دکتر طب اسلامی هست باهاش حرف زدم گفته از بیمارستان مرخصش کنین من دارو میدم دهانه رحمش جمع میشه و بچش میمونه 

به پرستاره گفتم برو بهشون بگو من بچمو سقط نمیکنم و با دست خودم سرممو قطع کردم و رفت به سر پرستار گفت و اومدم اینقدر اذیتم کردن اینقدر اشکمو دراوردن دیدن راضی نمیشم به سقط دیگه ولم کردن 

یه هفته به این وضع اشک و گریه بیمارستان بستری بودم تا اینکه مرخصم کردن 

ولی استراحت مطلق مطلق بودم درحدی که اصلا اجازه نداشتم حتی برای غذا خوردن و سرویس بلند شم مامانم بنده خدا زیرم لگن میگرفت حتی دستشویی بزرگ رو لگن میگرفت 

۲ماه حموم نرفتم سرمو از تخت اویزون میکردم مامانم لگن اب میاورد تو اتاق سرمو میشست غذا دراز کشیده میخوردم 

تو این دوماه عفونت شدید داشتم همراه با خونریزی 

عفونتم با خون قاطی شده بوده مثل تیکه های گوشت شده بود عفونتام.

همش خونریزی داشتم شیاف پروژسترون میذاشتم یاامپولشو میزدم خونریزم شدید میشد ولی بچم حرکتاشو داشت تا اینکه سن بارداریم رسید به ۲۹هفته و ۴روز یه شب خیلی خونریزیم زیاد شد فرداش رفتم سونو گفتن دهانه رحم بسته شده ولی شیاف بذار 

شیافو ۱۱شب گذاشتم یدونه نوار هم‌گذاشتم ساعت ۴صبح شوهرمو صدازدم بره لگن بیاره حس کردم دستشویی دارم نوارو دراوردم دیدم کل نوار پرخون ازش خون میچکید لگنو اورد دستشویی که میکردم همراش تیکه ای جفتم کنده شد اومد سه تا تیکه لخته خون بزرگ که هرکدومش یه مشت میشد 

دیگه حرکت بچه کم شده بود سریع رفتیم بیمارستان و تو زایشگاه بستری شدمو امپول بتارودونوبت گرفتم  ۳روز تو زایشگاه بستری بودم که ساعت ۶صبح دردم شروع شد وساعت ۴بعداز ظهر به اوجش رسید و ساعت ۹وربع شب پسرم باوزن یک کیلو ۴۰۰بدنیا اومد و حالش خوب خوب بود بدون اکسیژن نفس میکشید فقط بخاطر زردی که داشت تو دستگاه بودچشماشو بسته بودن که نور دستگاه اذیتش نکنه .

هرروز براش شیر میبردم بیمارستان و یه روز شوهرم رفت ملاقاتش قرار بود منو شب ببره تا شیر هم براش ببرم بیمارستان 

ساعت ۴ونیم رفت بیمارستان فیلم گرفت برام فرستاد ساعت ۶ونیم بهش زنگ زدن که بچه حالش بد شده 

آخه ساعت ۶نوبت شیرش بود 

پرستارای احمق ان آی سیو خواستن به بچم شیر بدن شیر پرید تو گلوش 

ساعت ۹شب شوهرم اومد دنبالم که بریم پیش بچه نشستم تو ماشین بهم گفت بچه حالش بد شده و داره با دستگاه نفس میکشه و من فقط میگفتم بچه مُرده و این داره الکی بهم میگه 

بچه زنده 

وقتی رسیدم بیمارستان سیاه و کبود شده بود چشای بچم نیمه باز بود و کنار چشماش اشک بود بدنش سرده سرد بود هرچی بدنشو دست میکشیدم که گرم بشه فایده نداشت و تمتم بازوهاشو سوراخ کرده بود از بس که ازش خون گرفته بودم 

اگه میدونستم قراره از پیشم بره 

موقع زایمان دعا میکردم که هردو باهم می مردیم 

چون بعد پسرم من واقعا مرده متحرک شدم خیلی سخته خیلی بهم سخت گذشت برای دفنش هم نرفتم بیشتر نابود شدم  الان هم که میرم سرخاکش بهم ارامش میده گاهی اوقات خوابشو میبینم که بزرگ شده همش درحال بازی کردنه .

ببخشید خیلی طولانی شد.

[QUOTE=329435069]وااای چقدر بد واقعا سخته منم سقط داشتم چرا اینجوری شد؟ بله واقعا همینه سردرد معده د ...

😭😭ای وای عزیزم چقدررر سختی کشیدی خدا بهت صبر بده ایشاالله زودتر باردارمیشی و این دفعه سرموقع نی نی خوشگلتوبغل میگیری غصه نخورگلم اینقدر دردورنج مطمعن باش پیش خدا گم نمیشه

😭😭ای وای عزیزم چقدررر سختی کشیدی خدا بهت صبر بده ایشاالله زودتر باردارمیشی و این دفعه سرموقع نی نی ...

مرسی عزیزم 

انشاالله هرچی خیرو صلاحه همون بشه

توکلم به خود خداست 

شماهم انشاالله سالم و سلامت بچتو بغل کنی.❤


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687