۳ ساله من توعقدم وبلاتکلیف بعد از مدتهااا بلاخره پدرم زنگ زد به پدر شوهرم گفت که بیاین جلسه بزاریم تکلیف بچه هارو روشن کنیم
البته خودم به مشاوره گفتم خانواده ها ولمون کردن به امون خدا مشاوره زنگ زد با پدرم صحبت کرد تا راضی شد زنگ بزنه
پدرم که زنگ زد من خونه شون بودم قطع که کرد مثل اینکه زیادی بهش فشار اومده بود داشت نق میزد حرف حرف منه منم فعلن تا دوسه ماه دیگه عروسی نمیگیرم حرف هیچ کسم برام مهم نیست
بعد رو به من گفت بابات چیکاره است
حماله؟
من خیلی بم برخورد خیلی محکم گفتم نه وبلند شدم رفتم ازپیشش