من تو دوران عقدم دانشجوم و الان وسط امتحانامم. بعد بین امتحانام چند روز فرجه داشتم امدم شهرمون، بعد قبلا هر هفته مادرشوهر دعوتم میکرد ، این هفته که امدم چند روز گذشت دعوتم نکرد وشوهرم هیچی نمیگفت بیا خونمون ، تا اینکه صبح روز بعدش به شوهرم گفتم چرا مامانت دعوتم نمیکنه اینم بگم قرار بود بعدظهرش برم ی شهر دیگه برا دکتر دیدم ظهر همون روز زنگ زده بیا خونمون شب بهش گفتم من به مجتبی گفتم میخام برم ی شهر دیگه دکتر این قضیه تموم شد تا اینکه شبی که من میخاستم برم خابگاه زنگ زده بیا خونمون و عمو شوهرم با بچه هاشون خونه پدرشوهرم...