اون روز که این دستگیره در خراب شد و دیدم شوهرم با حرص و بداخلاقی و نق نق مداوم فحش میده و میخواد درستش کنه برای فرار از عصبانیتش گفتم نمیخواد درست کتی من کلا در اتاق بچه رو حواسم هست داخل بودم نبندم ولش کن !
اون روز نمیدونستم یه روزی خودش این تو زندونیمون کنه ...
امشب بعد از پرخاش صبحش که کلا حرف نمیزد سر شیطنت ارغوان دعوا کرده بود ، دل دخترکم خیلی شکسته بود من اومدم داخل اتاقش بغلش کردم و باهاش حرف میزدم یادش بره قضیه اما بچه ول کن نبود مدام میگفت پاشو بریم من دیگه بابا رو دوست ندارم و مدام با هق هق همین حرفارو تکرار میکرد .... که یهو دیدم با چنان شدتی اومد در رومون بست که ترس ارغوان ده برابر شد
چون میفهمه در اتاقش اگر از داخل بسته شه نمیتونه باز کنه استرس میگیره اشک می ریخت که بگو باز کنه تو رو خدااا
با هزار زحمت خوابوندمش ... قول دادم صبح اگه باز نبود در براش بشکونم !
امیدوارم جناب شمر صبح قبل رفتن در برامون باز کنه منم همینجا کنار ارغوان میخوابم و هیچی نمیگم خذا ان شاالله خیرش نده و بی جواب نمونه !!!!