بعد از مدتی ساعت کارم به ٩ شب منقل شد و چون زمان مناسبی نبود با به آژانس قرار گذاشتم که خر هفته یه راننده ثابت بیاد دنبالم و منو از محل کار ببره تهران که اوایل خیلی راحت بودمولی راننده ها نظم نداشتن گاهی با تاخیر میومدن گاهی میرفتن از به جای دیگه تو مسیر بار بر میداشتن و گاهی با زن و بچه میومدن و من هم خسته بودم و حوصله این داستانها رو نداشتم تصمیم گرفتم با ماشین خودم رفت و آمد کنم
زندگیم بوی گل میده! گل "رز "و "یاس"!