باخیانتش درسته ضربه ی عمیقی بهم زد افسرده شدم اوایل ولی باعث شد هزار پله از منِ قبلی بالاتر برم
هفت سال قرص آرام بخش دوز بالا میخوردم لرزش شدید دست گرفته بودم حافظه م داغون شده بود اعتماد بنفسم پایین اومده بود اصلا خودش منو قرصی کرد امشب به لطف خدا سی وهشتمین شبیه که با قرصای اعصاب خداحافظی کردم این از این
باشگاه میرم وهزینه میکنم برای لباس وباشگاه وبرنامه م
لباسایی که خوشم بیاد دیگه مثل قبل نیست بگم گرونه فقط باید کارت بکشه که بفهمه من اگه سخت نمیگرفتم احمق نبودم وفا ومعرفت که نداشت حداقل یه کارت بانکیه حرف گوش کن باشه!
اعتمادبه نفس من به طرز عجیبی بالارفته باید برعکس میشد تواین قضیه ولی من یه آدم دیگه شدم تو جمع با صدای بلند حرف میزنم نظراتم. رو میگم و دیگه از نگاه کردن تو چشم آدما و حرف زدن نمیترسم(قبلا اضطراب داشتم شاید بخاطرداروها)
در جریان درگیری لفظی بااون زنی که باهاش دوست بود فهمیدم چقدر دل شکستن وحشتناکه چقدر زخم زبون میتونه آه از سینه ی آدم بلند کنه و بااحتیاط با آدما رفتار میکنم مراقب نگاه و رفتارم هستم ومهم ترین وباارزش ترین هدیه ای که این زخم برای من داشت فراموش کردن عشق دوران بچگیم بعداز یک عمرِطولانی بود گوشه ی ذهنم همیشه جای دنجی برای من واون بود ولی به لطف این درد عمیق دیگه اونم از ذهنم پاک شد یکساله کوچیکترین دلتنگی براش نداشتم این برای من از محالات بود
من درسم رو از این اتفاق تلخ گرفتم اینکه خودم رو دوست داشته باشم و قوی شدم فراتر از چیزی که تصورمیکردم
ازاین به بعدش روهم خودم رو به خداوند یکتا میسپارم❤️