زندگیم جهنمه
هیچ هم زبونی ندارم
کسی که همو بفهمیم
خانواده ام خشک و بی احساس و تا حدی خشک مقدس هستن
به مرد جماعتم بی اعتمادم
نه راه پس دارم نه راه پیش
زندگی همش اجباره مجبوری زنده ام فقط
نگید صبر کن خدا درست میکنه
اینقدر همیشه درگیر بودم که هیچ درست شدنی اتفاق نیفتاده
خلقت من در جهان یک خلقت ناجور بود
من که خود راضی به این خلقت نبودم زور بود