همه عزیزم یه جور نیستن من دختر خالم تک دختره 15 سال پیش ازدواج کرده بعد من دارم جهیزیه میگیرم خالم دو روز برای کاری اومده بود خونمون
من از قبل به مامانم گفته بودم اصلا دلم نمیخاد تا جهیزیمو نچیدم کسی ببینه لطفا خاله را نبر تو اتاق بخاد وسایل را باز کنه ببینه مامانمم قبول کرد
شب که از سر کار برگشتم خالم گفت هوووو ناهید فلان چیز که تو خریدی را داشت یا میگفت من 6 دست قابلمه به ناهید دادم تو چقدر کم داری
من هنوز برا ناهید وسیله میخرم ناهید ماشین ظرفشویی داره تو هنوز نخریدی هووووووو اینقدر ناهید ناهید کرد که سرمون را برد
دست اخرم اومد یه عکس تو گوشیش نشونم بده بهش گفتم رد کنم عکس را بعدی گفت اره بعد من برعکس رد کردم خدایی از قصدم این کارا نکردماااا ولی یهو دیدم از تک تک وسایل من از کارتن باز کردن عکس گرفته
به مامانم که بعد گفتم اول زد زیرش بعد که گفتم عکسارا دیدم گفت خب خواهرمه غریبه که نیست نه خاله اینجور نیست
پس ما عروسای امروز نیستیم که خودمونو با عروسای دیروز مقایسه میکنیم بلکه برعکسه تو خیلی جاها