لعنت ب ازدواج لعنت ب سرنوشت لعنت ب زندگی لعنت ب همه چی
بخدا از این زندگی لعنتی کم آوردم ..نابود شدم.دارم افسردگی میگیرم روزی هزار بار ب مرگ فکر میکنم...ب خود کشی ...شوهرم تازگی شغلش عوض کرده.ی مغازه راه انداخته..شغلش ی طوری هست ک فقد تلفنی هست..مثلاً سکه و ابشده خرید و فروش میکنه..با برادرش هستن ..من حسابدار هستم..در مورد شغلش کنارش چون علاقه داشتم همه چی یاد گرفتم ..ولی ن میزاره جای دیگه برم سر کار ن میزاره پیش خودش کار کنم....خیلی آدم خاله رنگی هست..بخدا صبح ساعت هشت صبح میره مغازه دو میاد ..چهارم نیم پنج میره نه نیم ده میاد..با اینکه مغازه ها ساعت هشت و نیم طلا فروشیا طبق قانون بسته میشه.