2733
2734

تواین اوضاعی که ممکنه حال بعضی هامون گرفته باشه،

به دلیلی حال بدی داریم

برای لحظاتی ازغممون فاصله بگیریم

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



خاطره زایمانم که ۱۶سالم بوداز بچه داری چیزی بلد نبودم شب اول نصف شب بچم زد زیر گریه چراغ قوه گوشیم رو انداخته بودم تو گوشش دنبال مورچه میگشتم شوهرم بیدار شد گفت چشه بچه گفتم نمیدونم شاید مورچه تو گوششه گف شیر بهش دادی گفتم نه 😐😐😐

گاهی تابدتر نشه بهتر نمیشه🙃
2742
خاطره زایمانم که ۱۶سالم بوداز بچه داری چیزی بلد نبودم شب اول نصف شب بچم زد زیر گریه چراغ قوه گوشیم ر ...

یعنی بنظرت احتمال اینکه مورچه تو گوشش باشه از احتمال اینکه گشنش باشه بیشتر اومد🥲😂😂😂

باید به خودم ثابت کنم میتونم.میون اینهمه آرزویی که نیمه‌های راه رها شد و به سیاهچاله‌ی تاریخ رفت این آخرین آرزوم باید برآورده بشه؛ به هر قیمتی. تلاش میکنم چون به اون فریادِ شادی، از عمق وجودم احتیاج دارم. بخاطر خودم مامان، بچه ها و سیس کوچولو انجامش میدم.این شادیو از خودمون دریغ نمیکنم..... هرگز. /
2740
😂😂😂خودمم بچه بودم والا

اره خب خیلی بچه بودی🥲

باید به خودم ثابت کنم میتونم.میون اینهمه آرزویی که نیمه‌های راه رها شد و به سیاهچاله‌ی تاریخ رفت این آخرین آرزوم باید برآورده بشه؛ به هر قیمتی. تلاش میکنم چون به اون فریادِ شادی، از عمق وجودم احتیاج دارم. بخاطر خودم مامان، بچه ها و سیس کوچولو انجامش میدم.این شادیو از خودمون دریغ نمیکنم..... هرگز. /
استارتر خیلی ببخشید.همون طور که گفتی دلم خیلی گرفته میشه لطفا اگر کسی متن منو دید و دوست داشت فاتحه ...

خواهش میکنم عزیزم،

ناراحت شدم واقعا خدا رحمتش کنه،همنشین اولیا وانبیا باشه ان شاالله وخدا صبر بزرگ به شما بده😔

فاتحه وصلوات هم فرستادم

نمیشه زخم آدمه ک درد نمیگیره اون دل ادمه

نه خب وقتی بخوایمنگاه به حقیقت بکنیم جفتش درد داره،ولی دردِ دل 

درش زیاد تره

من دیشب بدترین حال دنیارو داشتم مشکلات وسختی هاو زخم زبونا رو سرم آواره ولی هرجور بود بلاخره صبح شد🙂

ازخدا میخوام امید تودل هیچ آدمی نمیره

حالا منم خودم چندتا از خاطراتمو بگم


بچه که بودم،داداش کوچیک نر از خودم فوق العاده شیطون  اما بامزه بود،اینقدر ازمدرسه فرار میکرد که الان شده سوژه ی خنده ی من،

انشاهاش اینقدر خنده دار بود که روزایی که بنویسیم داشت ازتو مدرسه مشتاق بودم زنگ خونه بخوره  من برم خونه بنویسیم داداشمو بردارم انشاشو بخونم و بخندم😂

دیگه وقتی فهمید که من اینکار میکنم بنویسم شو میبرد قایم میکرد نبینم🤣😂

الان بزرگ شده وقتی بهش میگم خودشم میخنده میگه معلممون چ کیفی میکرد ازانشاهام منم بهش میگم بدبخت پوکیده ازخنده بعد میگه معلممون بهم میگفت ماشاالله این انشاهارو کی بهت میگه میگفت منم خوشحال میگفتم خودم مینویسم



الان یکی ازآرزوهام اینه که کتاب بنویسیم داداشمرو خدا بهم بده🤣🤣🤣😂😂

یه خاطره ی دیگه برا نوجوونیم دارم تابستون بود وبعداز اذان مغرب منو دوستم وخواهرم بیرون بودیم وتورویاهای خودمون غرق بودیم وحرف میزدیم ازعشق وعاشقی این کشکا😬


یهو حرفمون رسید به داعش،و مدافعان حرممیرفتن سوریه 

ما داشتیم حرف میزدیم راجب داعش ومیرفتیم توحیاط مسجد آب بخوریم

حیاط مسجد به شکلی بود که نوز اون موقع ها درنداشت و۴ تا را ورودی داشت یعنی ازسمت سرویس بهداشتی خانما هم یه راه وجود داشت به داخل حیاط مسجد که دوستم گفت میخوام برم سرویس حالا اون سمت سرویسای مسجد هم کاملا تاریک وآدم خوف میکرد بره اون سمت وهیچ کسم جز ما ۳ نفر ت حیاط مسجدو کلا تومسجد نبود وحرف داعشم زده بودیم کلا خوف داشتیم واین دوستمونم میگفت نه من دسشویی دارم،خلاصه بلند شدیم ۳ تایی باهم بریم سرویس

رفتنمون همانا وصدای شکلیک تنفگ شارچی وروشن شدن تواون تاریکی همانا یعنی قشنگ چشای هر۳ تامون دراومده بود

که دیدیم دوست خواهرمه با خواهر زاده اش تا بخودمون اومدیم خنده ی هر۴ نفرمون توتاریکی رفت توهوا 

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز