من الان 6ساله ازدواج کردم و مستاجر هستیم.بعد از 6سال تونستیم یه خونه بخریم.یکهفته بعد از اینکه ما خونه رو معامله کردیم پدرشوهرم یه واحد تو همون مجتمع خرید واسه خواهرشوهر مجردم.از همون موقع دلم گرفت از خونه.امشب میگفتن خودشون میخوان بیان تو خونه بشینن.یعنی ما با اونا تو یه مجتنع باشیم.وای خدا کابوسهای شبانم انگار واقعی شده.اصلا وا رفتم.دلم میخواست زار بزنم.اصلا ادمای بدی نیستن ولی ازون مدلان که هی دوست دارن برن و بیان.منم یه بچه سه ساله دارم.اصلا دلم نمیخواد که هی بره اونجا و بیاد و اینجور عادتا....خدایا تو روزایی که باید شاد باشم غم دنیا نشسته رو دلم.من خیلی ادم درونگرایی هستم.یعنی اگه نامان خودمم بود دوست دارم مثلادر هفته دوبار برم ولی اینا همش اهل رفت امدن.میدونم اونجا ارانش ندارم.به نظرتون اگه اونجا ساکن شدیم چه رفتاری داشته باشم
خدایا ممنونم به خاطر زندگیم...به خاطر خوشبختیم...