من ی سری تجربه هم خاستم از خودم بگم ب عنوان فرزند خانواده
من ی سری رفتارا از بچگی ک اتفاق افتاد هنوز ک هنوزه اثارش رومه
اول اینکه من ماملنم و بابام همیشه فکر میکردن ک من خابم برا همین جفت من راب.طه برقرار میکردن
من واقعا متوجه میشدم
هنوز ک هنوز من حالم بعم میخوره از هرچی هرکی ک نفس بکشه جفت گوشم یاده خاطرات بچگیم میوفتم
دیگه اینکه من سطل زباله ای بودم برای اه و ناله ماملنم همیشه میومد هرچس مسشد و ب من میگفت
اعتیاد بابام
خیانت بابام
عکس بابامو اون خانومو اومد نشونم داد گفت ببین بابات اینه
انقدر از بابام تو گوشم خوند ک من دیگه نمیتونم دوسش داشته باشم بابامو
ی موقع هایی حالم ازشم بدمیشه دست خودمم نیست
نمیگم بایام خوبه ها ااصلا
ولی ی جاهایی واقعا بوده
ولی انقدر ک تک گوشم خوندن حس بد میگیرم بش
دیگه اینکه بچه های معتادو با دلسوزی نگاه نکنید واقعا عزاب اوره
من همیشه میخاستم حرفی بزنمم ململنم زد تو سرم
تو جمع تا میومدم چیزی بگم میگفت تو حرف نزن تو خ.فه شو
الان چیزی نمیتونم بگم
خیلی موقع ها بقض میکنم تا یکی بگه تو بم
همیشه عصبانیتش رو من خالی شد و کتک خوردم و فحش ک لیاقت چیزی ندارم چون بابام معتاده
الان همیشه خودمو پایین میبینم
میخام وارد دوستی با کسی بشمم میگم ولش کن من لیتقتشو ندارم این ی اخلاق خوب داره ک من لیاقتشو ندارم
همیشه پشت من پیش بابام گقته واسه اسنکه خودشو ببره بالا
ببین دختر بدیه ببین میندازمون داخل اسیشگاه چند سال دیگه ها
من فقط واست مبمیمونم
واسه همین من واقعا رابطم یا والدینم نزدیک نیست
با اینکه ی بچم
هیچ وقت بابام جاهایی ک باید پشتم مییود نیود
ب خاطر اعتیادش
برا همین من شخصیتشم شده تکیه گاه
بار خانواده انگار رو دوشه منه
خلاصه ک ادم ی سری کارا کوچیک و بزرگ میکنه فکر میکنه بچه یادش میره
ولی بچه ها یادشون میمونه
اینم بگمم من بابام و پاملنم ادمای خوبی هستناین چیزا ب معنی بد بودنشون نیست
فقط ی سری نقاط زندگی بود ک خاستم بگم شاید ب درد کسی بخوره وگرنه ک خوبی ها هم هست 💞