امروز دقیقا ۸ ماه از فهمیدن خیانت چندین چندباره ی شوهرم گذشت هرروز از روز قبل داغون تر شدم، جسمم پر از توده هایی شده که نبود قبل این، روحم آروم نیست از آدما میترسم ، یچیزی به اسم امیدبه زندگی واعتماد در من برای همیشه مرد، سه روز خوبم روز چهارم حمله عصبی بهم دست میده،تمام بدن خودم واون پر از جای ناخنای منه دیگه حرمتی نموندبا شکستن قلبم، ۱۵ سال زندگی رو راحت سوزوند،کاش کینه ای نبودم کاش ساده لوح بودم و بازهم میبخشیدم که بچم شاهد هرروز خودزنی و گریه های من نباشه با همه چی میشه ساخت جز شک وتردیدی که بارها برات ثابت شده
برام دعا کنید جسارت جداشدن ازش روداشته باشم، خیلی تلاش کردم هزاران راه امتحان کردممشاوره ، عبادت ، رازونیاز هیچی هیچچچچچچی تسکینم نمیده پراز خشمم، بنظرتون با جدایی ازش که دوسش همداشتم و خیلی تو سختیای زندگی هواشو داشتم وهوامو نداشت آروم میشم؟