واااای خدا من دندانپزشکی که میرفتم پیشش عشق بود عشششق
خفن خیلی شوخ اصلا رفیق بود
انقدر دلم براش تنگ میشه که به سرم میزنه پاشم برم تهران فقط ببینمش
سنشون بالا بودا اما خیلی دوست داشتنی و صمیمی بودن
انقد صمیمی بودیم اگر کارایی که میگفت و انجام نمیدادم سیلی میزد نامرد
همیشم من تایم صبح زود نوبت داشتم هی میگفت پاشو بیا صبحانه بخور با ما