2733
2734
عنوان

کی تا حالا قلبشو انژیو کرده؟

12135 بازدید | 23 پست
سلام,مامانم چندمدت بود قفسه سینش درد میکرد فکر میکرد معدشه,امروز دکتر گوارش بهش گفته برو دکتر قلب,رفته نوار قلی و تست ورزش بهش گفتن یکی از رگات گرفته باید پنج شنبه انژیو کنی, خیلی نگرانم,با اینکه خالمو زن داییم هم انژیو کردن من استرس دارم,بیاید ارومم کنید خواهش میکنم
حلمای نازم درتاریخ93/4/14,ساعت 50/14دقیقه با وزن 2970اومد بغلم،خدااااااااایا شکرت
ترسوتروحساسترازمامانم کسی نیس بخاطرنگرانی که از انژیو داشت چندماه عقب انداختونمیرفت تابالاخره دلوبه دریازد وانجام داد بعدش که انجام دادگفت حیف اون همه استرسی که واسش داشتم
هیــــــــــــــــــــــــس !!!یواشتر از عشقتون بگید !!!شاید کسی تنها باشه !!! اینقدر این باهم بودنتونو به رخ نکشید... قدرش را بدانید... دستانش را ببوسید... ساعتها نگاهش کنید... از دستش ندهید... برایش وقت بگذارید... از کنارش بودن 
ببین نظرات اینجا خیلی خوبه ها ولی تهش ادم نیاز داره یه ادم متخصص بهش بگه چیکار کنه. من خودم هربار مساله اینجوری برام پیش میاد میرم سراغ دکترساینا. بیا اینم لینکش بعد تازه خیالمم راحته که اگر مشکلم حل نشه پولمو کامل برمیگردونن.



2742
چند روز مراقبت میخواد؟بعدش یه شب بستری میکنن؟به مامانم میگم من میام پیشت میگه نه بچه کوچیک داری,به زن داداشت میگم بیاد
حلمای نازم درتاریخ93/4/14,ساعت 50/14دقیقه با وزن 2970اومد بغلم،خدااااااااایا شکرت
اصن ترس نداره بخدا خیلیم خوب و مفیده.....اصن عقب نندازید بخاطر ترس...... خیلی خوب میشه بعدش ایشا... خیلی سادس اصن سخت نی عملش....... خداروشکر که زود فهمیدید
اتش بگیر بدانی چه میکشم.....احساس سوختن به تماشا نمیشود.....
2738
اره یه شب میمونن
هیــــــــــــــــــــــــس !!!یواشتر از عشقتون بگید !!!شاید کسی تنها باشه !!! اینقدر این باهم بودنتونو به رخ نکشید... قدرش را بدانید... دستانش را ببوسید... ساعتها نگاهش کنید... از دستش ندهید... برایش وقت بگذارید... از کنارش بودن 
بیچاره مامانمو چشم زدن,هی گفتن چقد جوونی بهت نمیخوره نوه و عروس داماد داشته باشی,تازه براش دوتا خواستگار هم پیدا شده بود
حلمای نازم درتاریخ93/4/14,ساعت 50/14دقیقه با وزن 2970اومد بغلم،خدااااااااایا شکرت
چند ماه پیش ما هم بابامو بردیم دکتر گفتن باید هرچه زودتر انژیو شه. از دلواپسی شب تا صبح چشم رو هم نزاشتیم دل تو دلمون نبود. تا اینکه صبح بابامو بردیم بستری کردیم وقتی بردنش اتاق عمل هزار بار مردیم و زنده شدیم حتی طفلکی داداشم از حال رفت. ۱ربع بعدش که بابامو اوردن دیدیدم خدارو شکر حالش از ماها خیلی خیلی بهتره خیلی خوب میگه و میخنده. ۱شب تو سی سی یو خوابوندن که تحت مراقبت باشه صبحش هم مرخص کردن
نفسم به نفست بنده ، عمرم ، نفسم ، جوونم ، فقط و فقط پسرم
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687