عزیزم درکت میکنم چون اون دوره رو گذروندم وقتی هم سن تو بودم انقدر تباه بودم که عاشق گربه های تو جوبم میشدم.
و همش تخیل و خودشیفتگی
اینا همش به خاطر سنی هست که توشی و بلوغ و اینجور چیزها
و اما میرسیم به گوشی که الان اکثرا معتادشن.
زمان من کسایی بردن که تونستن بین درس و گوشی هردوشو به بهترین نحو استفاده کنن.
من مثل تو درس خوندن که برام سخت میومد پناه میبردم به گوشی ولی دوستم مثلا نیم تا یک ساعت صبح با گوشیش بازی میکرذ بعد میرفت پیاده روی بعد درس خوندن و بعد باز گوشی و غذا و بازم درس.
ولی من نمیتونستم فکرمو جمع کنم و همش فکرم میرفت تو کوشی.
و این شد که اون تونست پزشکی قبول بشه و من یه رشته ی چرت و الان اون ماشین زیر پاشه و با یه وزشک ازدواج کرده و من با یه آدم معمولی مثل خودم.
میخوام بگم باید خودتو زور کنی باید تمرکز کنی.
وقتی داری به مامانت کمک میکنی باید فقط حواستو بدی به کمک کردن
وقتی کار نیمه تمام داری باید حواستو بدی به اینکه اونو تموم کنی
بعد اوقات فراغت بری دنبال تفریح و گوشی.
به آیندت فکر کن.
به این که این گوشی لعنتی خود شیطانه
آینده ی منو ازم گرفت
نذار آینده ی توروهم ازت بگیره.
تو کنترلش کن نذار اون کنترلت کنه و از زندگی بندازتت.
و اینکه سعی کن یه تفریح مثل پیاده روی و اینها داشته باشی که بدنت حرکت کنه سرحال شی.