سلام ببخشید سرتونو درد میارم ولی اگه کمک فکری بدید ممنون میشم تازگیا متوجه شدم مادرشوهرم خیلی داره پاشو از گلیمش درازتر میکنه و تو زندگیمون میخواد آتیش بندازه نمونش اینکه توی عید بخاطر یه حرفش دو هفته ی عید من و همسر قهر بودیم قضیه این بود که قرار بود ماشینو بفروشیم که من با مشتری قرار گذاشتم داشت میومد خونه که ماشینو ببینه همسرم هم بدون اینکه به من بگه رفته بود شیطون بازار وقتی باهاش تماس گرفتم عصبانی شدم و وقتی گوشیو گذاشتم گفتم چه بیشوریه ها بدون هماهنگی میره حالا من این مشتری رو چیکارش کنم. مادر شوهرم اونجا بود و حواسم نبود دیگه شروع کرد که چرا به پسر من گفتی بیشور و این حرفا بعدشم گفت بیشعور خودتی منم هیچی نگفتم بعدا اینو به همسر گفته بود و خلاصه که ما به جون هم افتادیم و قهر چند روز پیشا نمیدونم چی شد که شروع کرد جلوی همسرم که من از خانمت ناراحتم و این حرفا حالا قضیه چی بود؟ من جلوی دو تا از فامیلاشون داشتم حرف میزدم گفتم لعنت به باعث و بانی این بدبختیای ایرانیا که چون یادم رفت بگم بلانسبت به خانم برخورده بود که تو آبروی منو بردی و با من بودی!!!!!!!!!!!!!!!!!! خلاصه بعدش گفت آره من با خانمت رفتم بیرون روسریش رفته عقب مردا بدجور نگاش کردن به غیرت من برخورده و ما آبرو داریم و این حرفا حالا من موقع دور زدن تو ماشین حواسم نبوده روسریم یکم رفته بوده عقب همچین با آب و تاب تعریف میکرد جلوی شوهرم که مردا چطوری به من نگاه میکردن که نگو!!!
آینده ای بساز که گذشته ات جلویش زانو بزند ..