داستان زندگیم توی تاپیکام هست
خلاصه رو میگم
سال ۹۰ ازدواج کردیم سه چهار سال اول عاشقم بود صدای مادرش در اومده بود دیگه همه بهش میگفتن زن ذلیل
اخلاق بد هم زیاد داشت زود عصبی میشد کمی خسیس بود ولی چون عاشقم بود زیاد مهم نبود برام ...
شوهرم مشکل داشت بچه دار نمیشد
بخاطرش چند بار رفتم اتاق عمل و ای وی اف و دارو و آمپول تا خدا پسرم رو بهمون داد
باردار بودم که بهش شک کردم
ماجراش طولانیه فقط همین رو بگم با ی دختر تبریزی ریخته بود رو هم
دو سالگی پسرم تونستم ...