2737
2739
سلام دوستای خوشگلم قدم نورسیده هاتون مبارک انشاالله که همیشه سالم و سرحال باشن دوست جونا وقتی اومدین تاپیک اطلاعاتتون رو عین جدول پایین بگین تا وارد بکنم اگه براتون امکان داره دوباره خاطره زایمانتون و عکس نی نی تون رو دوباره تو تاپیک چهارم بزارین
جدول مامانا نام.............شهر........سن........تاریخ زایمان..... جنسیت.....اسم نی نی مهتاب.........تهران........27.........8 فروردین ...........دخمل........مهرسا رهاوطاها.....زنجان........24........21 فروردین..........دخمل.........الینا
خاطره خودم روز 21 فروردین مصادف با روز مادر تولد حضرت زهرا دخترم ساعت 9 و ده دقیقه صبح با عمل سزارین و وزن سه ششصد به دنیا اومد وقتی صداشو شنیدم گریه کردم و باعث شد کلی اوق بزنم کمی هم بالا آوردم بهم دارو زدن حالم بهتر شد تا اوردن رو سینم بهش شیر بدم هنوز درست و حسابی ندیده بودمش هی سرمو تکون دادم باعث شد گردنم درد بگیرم ولی درکل از عملم خیلی خیلی خیلی راضی بودم دخترم خیلی شکمو بود از اتاق عمل تا بخش بریم جیغ می کشید آسانسور رو گذاشته بود روسرش وروجک شیرمم کم بود فقط گریه میکرد تا دختر خاله ام که اومد ملاقاتم کمی بهش شیر داد و اروم شد و خوابید


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728
مامانی بزودی شیرینیش رو میچشی درسته اولش سخته اصلا درکل بچه داری سخته ولی سختیش شیرینه مثل فلفل تو غذاست با این که دهن ادمو میسوزونه ولی ادم کیف می کنه به ادم میچسبه
بچه ها راهکارای من واسه شب خوابیدن الینا عصر که بیدار شد باهاش کلی بازی میکنم که خسته بشه از ساعت 9 شب دیگه باهاش بازی نمی کنم از 11 شب به بعد هر وقت بیدار شد پوشکشو عوض می کنم و شیر میدمو می خوابونمش بعد تا صبح پوشکشو عوض نمی کنم تا سر حال بشه معمولا هم زیاد جیش نمی کنه نصف شب هر موقع بیدار بشه اصلا صداش نمی کنم قربون صدقش نمیرم فقط شیر میدم و اروم لالایی زمزمه میکنم
2740
با سلام ، پسر گل منم در تاریخ ۳اردیبهشت روز پنجشنبه در ساعت ۵بعد از ظهر با وزن ۳۳۷۰ و قد ۵۱ بدنیا اومد، روز زایمان خیلی اذیت شدم چون ما از ۶صبح بیمارستان بودیم اما به دلیل بی برنامه بودن کادر بیمارستان عمل من افتاد بعد از ظهر، از کمر بی حس شدم ،لحظه ای که نی نیمو دیدم گریم گرفت اما حالم بد شد، خلاصه اینکه مرگ و جلو چشمام دیدم چون واقعا ترسیده بودم ،هم تو اتاق زایمان هم شب که میخاستم سرپا بشم، راستی از چیزی که میترسیدم سرم اومد، نصف شب سرفه ام گرفت حالم بد شد بهم اکسیژن زدن، واقعا حالم بد بود، اما فرداش حالم خوب بود
ببخشید قلم زیاد خوبی واسه نوشتن ندارم، امروز هم واسه قد و وزن پسرم رفتم دکتر که یک کیلو و صد وزن اضافه کرده بود، دکتر گفت پرخوره، گفتم که پسرم شیر بالا میاره، گفت ارز پرخوریه ، من فک میکردم رفلاکس داره، دکتر گفت بچه هایی که رفلاکس دارن وزن کم میکنن، خلاصه خیالم راحت شد
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز