سلام دوستان. دلم خیلی از مادرشوهرم پره. وحشتناک. البته اگه به خاطر همسرم نبود، اصلا بهش فکر نمیکردم. همسرم این وسط داره داغون میشه. ارتباط من با خونواده ش شده فقط از طریق خودش. من الان ماه آخر بارداریمه و نزدیک به زایمان. مادرشوهر و پدرشوهرم مثلا به خاطر زایمان من و ورود اولین نوه شون پا شدن اومدن تهران. ولی دریغ از یه احوالپرسی و یه تلفن و یه محبت. از وقتی که خبر بارداریمو بهشون گفتیم، هیچگونه محبتی و تلفنی ازشون ندیدم. الانم که اومدن، منم نرفتم پیش شون و زنگ هم بهشون نزدم. خدائی برا من سخته جائی رفتن البته میتونم در حد نیم ساعت یکساعت برم ولی اینقدر که ازشون نفرت تو دلم دارم، دلم نمیخواد ببینمشون. اونا با سیاست و زرنگی حرفاشون رو به من میزنن و اعتراضاتشون رو به خودم میگن ولی من چاره ای ندارم جز اینکه درددلها و ناراحتیهام ازشون رو به همسرم بگم البته با دعوا نه ولی بالاخره حالت گله گذاری و ... چیکار کنم به نظرتون؟ کار درست چیه؟ شوهرم داره داغون میشه. اونم شوهری که عشقش مادرشه و در خدا می پرستدش. بین من و مادرش، اون اولویت اولشه! همین موضوع تاثیر گذاشته رو کارش. کارش فروشه ولی مدتهاست فروشی نداشته. حقوق ماهیانه ش زیر خط فقره. فقط میتونه هزینه خورد و خوراک رو بده. الان برا زایمان به شدت با کمبود بودجه مواجهه. پول نداره. داریم از این و اون قرض می کنیم. با وجودیکه باباش هم پولداره، اصلا ازونا کمک نمیخواد.