دلم رو سپردم به بنگاه دنیا! و هی آگهی دادم اینجا و آنجا... و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت و هی این و آن ، سرسری آمد و رفت .... ولی هییچکس واقعا اتاق دلم را تماشا نکرد! دلم قفل بود!! کسی قفل قلب مرا وا نکرد .... یکی گفت: چرا این اتاق، پر از دود و آه است؟ یکی گفت : چه دیوارهایش سیاه است! یکی گفت: و انگار هر آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است و رفتند و بعدش .... دلم ماند بی مشتری !.... و من تازه آن وقت گفتم : خدایا .... تو قلب مرا می خری ؟؟؟؟ و فردای آن روز خدا آمد و توی قلبم نشست و در را به روی همه پشت خود بست... و من روی آن در نوشتم : ببخشید دیگر .... برای شما جا نداریم!! از این پس به جز او کسی را نداریم....
سلام علی جان نفیسه میگفت که یه بچه کوچیک داشته و به پولش نیاز داشته به نظر من درست نیست که نون کسی رو آجر کرد اون خانوم خیلی خوب و مؤدبی بود همه ازش راضی بودن کسی ازش نرنجیده بود
سلام منم دورادور میشناسمش اما زیاد تاپیک میزد به فاصله دویا پنج دقیقه تاپیک با عناوین مختلف میزد خب بچه ها صداشون درومد اما خبر نداشتم مسدود شد بنده خدا
انسان خوشبخت کسی نیست که در شرایطی خاص به سر می برد، بلکه کسی است که دیدی خاص دارد.