2410
2553
سلام دوستان.من فرزند اخری خونه هستم.ده ساله ازدواج کردم.بچه فعلا نخواستیم.تو زندگیمون هیچی نداریم .نه خونه.نه ماشین نه هیچی جز یه دله ساده و مهربون.پدر و مادرم هفتاد سال به بالا هستن.مریضن.بهتون بگم خیلی خواهر برادریم اما همه رفتن و دنبال زندگیشونن.من موندم که تو همه مریضیهای پدر مادرم و عمل جراحیهاشون و بیمارستان همیشه باهاشونم.دیگه هشکی نیست.خواهرام اگه بیانن میان یه روز سر میزنن و میرن .میگن کار داریم.فقط یکی از خواهرام هر روز یکساعت به پدر مادرم سر میزنه چون مجرده و خونش نزدیکه مادرمه.هیچکس به فکر پدر مادرم نیست.روزی صد دفعه مادرم زنگ میزنه بهم درد دل میکنه یا مثلا میگه ما همش تو خونه ایم.پدرم سکته کرده.تو حرف زدن مشکل داره.من حتی ناخن های پدرم باید کوتاه کنم و صورتشو اصلاح کنم.راستی همین الانم اومدیم یه شهر دیگه برا عمل چشم مادرم.دوستان خیلی خسته ام.حالا تو این اوضاع یه کار خیلی خوب برا همسرم جور شده تو مالزی.میگه بریم.اما میگه اگه تو راضی نباشی نمیریم.اما خوب دوستان شغل الان همسرم ازاده و در حد بخور نمیر.اون کار تو مالزی خیلی درامدش عالیه.این روزا همش کارم گریست.خدایا چیکار کنم.اگه برم مادرماینا چی میشن.ناخنهای بابام کی کوتاه کنه.من سی و چهار سالمه.همش از خودم زدم که به پدر مادرم برسم.بخدا خسته ام.شبها کارم گریست.هر وقت به خواهرم که مجرده میگم بریم مسافرت پدر مادر هم ببریم اخم میکنه و میگه نچ.باورتون میشه ارزومه باهم سفر رفتن.اخه خواهرام سنشون بالاست.اونا تو جوونیهاشون رفتن با پدر مادرم اما الان هرکی دنبال خوشی خودشه.همین الان دو تا از خواهرام میخوان با هم برن شمال.هی چی بگم.با کمال رو داری یه زنگ که میزنن یه احوالی از مادرم بپرسن اگه من گوشی بردارم میگن خسته نباشی.همین و بس.یجوری جا انداختن که ما اهله این مریضداری نیستیم.و تو که بیکاری و جوونی باید بری.حالا درد دلم اینقد زیاده که اینهمه قاطی مینویسم.حالا تو رفتن به مالزی یا نرفتن موندم.از یه طرف اگه بریم به یه نون و نوایی میرسیم.من دلم دیگه پوسیده.بخدا ده ساله هیچ مسافرتی نرفتم.خواهرام سالی دو بار حداقل میرن.گناه من چیه.از یه طرف مادرم از وقتی حرف مالزی شده گریه میکنه.بچه ها کاش پدر مادرم جوون بودن.خدایا من چه کنم.
خدا خیرت بده..اما بگو همه بیان بشین سنگا تو باهاشون وا بکن..اونا هم وظیفه دارن.تا الات هم خیلی کوتاه اومدی.باید یاد بگیرن جای خالی شما رو پر کنن..خودتم چشم بزنی میبینی 40 سالته هیچی از زندگیت نفهمیدی..اما یه جایی خیرش و میبینی...


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

قیافم شده مثه پیرزنا با اینکه چهره خوبی دارم.موهای جلو سرم سفید شدن یکم.هر چی پول داشتیم کم ارزش شد.مثلا یه بخش پولمون همون هفت سال پیش یکی خورد الان دادگاهی دارین هفت ساله.همش خلاصه به امید بهتر شدن زندگی موندم.خانواده شوهرم با مرده فرقی ندارن.همش تو سفر خارج رفتنن.دیگه رابطه ای نداریم.همسرم دیگه کاملا شناختتشون.اینقد دلم پره که خدا میدونه.من نماز نمیخونم.روزه هم نمیگیرم.اما همه زندگیم وقف پدر مادرمه.اما خواهرام همه نماز خون و روزه بگیر و اونه رفتارشون
2720
اخی دلم گرفت به مادرت فکر کردم تنهاشون نزار به غصه خوردنشون نمیارزه حالا چه میدونی مالزی حتما پیشرفت برات میاره هزار تا اتفاق میوفته معلوم نیست که بمون انشاالله خدا کمکتون میکنه شوهرتم اینجا تلاششو بکنه خدا بزرگه دعای مادرت تو زندگیت تاثیر میزاره
دارم همینجور اشک میریزم.دیگه دلم نازک شده بخدا.نه زندگی خوشی دارم.حتی بچه هم نخواستم بخاطر همین چیزا.گفتم بعد دیگه به پدر مادرم نمیرسم.البته مشکل مالی هم دلیل اصلیش بوده.همش استرس دارم.قلبم مثه گنجشک تا صبح میزنه
عزیزم چه رفتی و چه موندی بشین رک و راست باهاشون حرف بزن بگو باید تقسیم کار کنیم باشه من از همه بیشتر وامیستم اما نه این که کلا بی خیال بشیدددد...پدر مادر اونام هست دیگهه
2714
الهی ....چه موقییت سختی قرار گرفتیوووراست میگه دوستمون...بلاخره باید تو این کارا شراکتی هم باشه...فقط پدرو مادر تو که نستن...بزار اونام یه ذره از این سختیهارو بدوش بکشن...به نظر من فعلا حرفی از مالزی نزن...بگو یکی دو ماهه داریم میریم یه شهر دیگه...تا من بیام حواستون باشه...بزار یاد بگیرن...که اونام کمک کنن.
منتظر معجزه ای دوباره ات خدا....التماس دعا
یکی از خواهرام شهر خیلی دوری هست از شهر ما.خوب این یکیش.اون یکی هم که مجرده میگه هر روز سر میزنم.اون یکی هم که بی بخاره.ماهی یبار میاد.ما سه تا خواهر تو یه شهریم بجز اون یکی.هیچ خوشی نکردم.شوهرم دلش خیلی خوشه به اینکار.اینکاره قطعی درامدش عالیه.یعنی الکی نیست.از یه طرف میگم ده ساله داریم درجا میزنیم.از یه طرف این کار تو مالزی.از یه طرفم پدر مادرم.
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز