سلام دوستان گل تورو خدا نصیحت و سرزنش نکنید چون خیلی درب و داغونم. خیلی وقته با خودم کلنجار میرم تا این تصمیم رو گرفتم. توروخدا اگر چیزی میدونید فقط راهنمایی کنید. ممنون. بچم مریض مدام بالا میاره من فکر دکتر و....... این چیزا حرص میخورم به شوهرم تل میزنم کجایی کی میای اومده خونه میگه این که چیزیش نیست. بعدش هم داد و بی داد و زده در اتاق خواب رو جلوی دوتا بچه شکسته درب و داغون کرده که تو به من شک داری هی زنگ میزنی کجایی کجایی. این یک نمونه کوچک از کارهاش بود. من تا حالا اینجا درد و دل نکرده بودم اولین بار بود. الان هم نقطه کوچیکی از مشکلاتم رو بیان کردم. همش هم بهم میگفت بلند شو برو. جمع کن برو خونه بابات اگه به من شک داری. اما خدا اون بالا سر شاهده من هرگز بهش شک نداشتم. همه دعواهای ما یا سر بچه است یا خونوادش. که وقتی من ناراحت میشم فکر میکنه بهش شک دارم! واقعا چرا؟ امشب هم چندین بار گفت تقصیر منه که تا حالا زن نگرفتم اگه زن میگرفتم انقدر پررو نمیشدی. امروز تلفنی بهش میگم این بچه انقدر اسهال بود من همش تو دستشویی بودم میشستمش. شب بهم میگه واسه سشتن (ببخشید) کون بچه منت سر من میزاری تو مادر نیستی تو دلت واسه بچه نمیسوزه و....... الان 5 ساله همینه. هرگز نفهمیده حرف منو و همیشه برداشت منفی خودشو داره. بگذریم نمیخواستم انقدر حرف بزنم از موضوع اصلی دور شدم لطفا... لطفا اگه چیزی میدونید دریغ نکنید.
جهان سوم جایی است که هر کسی بخواهد مملکتش را آباد کند،خانهاش خراب میشود
و هر کسی بخواهد خانهاش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد.