2703
2553
سلام به همه مامانای گل شیرازی..... اینم تاپیک تروتازه و ایشالله پرسرعت خانمهای باردار شیرازی...... به رسم تاپیک قدیمیمون: لطفا ساکن شیراز باشید میخوایم تو همه چی باهم باشیم! نام کاربری.........سن.............تاریخ آخرین پری.............تاریخ زایمان........جنسیت نی نی..........پزشک زهرا................27سال.........نیدونم.........23مهر93..................دختر............خانم دکتر عمویی(مبارکم باشه!!!) ندا .................27سال.........13 دی............30شهریور93..................پسر............خانم دکتر ناطقی(مبارک باشه!!!) غزاله...............25سال........10/10..........6مهر 93..................پسر...............خانم دکتر شاکر(مبارک باشه!!!) سکوت............29سال ...... 15 اسفند...... 20 آذر.................. دوقلودختر................. دکتر پگاه روانفر ساناز............ 26سال.........4 آذر............11 شهریور.............. پسر....................... دکتر جامعی-قاسم خانی(مبارک باشه!!!) سارینا...... ....33سال.........اسفند...........4 دی..................... دختر.........................دکتر جامعی سحر.............32سال.......25ابان.......16مرداد....................2قلو پسر......جامعی-قاسم خانی....(مبارک باشه!!) مانلی...........٢٩ سال .... ١٨ فروردین..... ١٢ دی...................... پسر......................... دکتر روانفر یلدا..............26سال.......17فروردین........دی ماه................پسر.....دکتر رستمی بهار.............٢٤سال...... ١٥/٩/٩٢........ ٢١ شهریور.................. پسر........دکتر روانفر(مبارک باشه!!!) نگار ........... ٣٠ سال..... ٢٣ اردیبهشت... ٣٠ بهمن ........................... معلوم نیست ( احتمالاً غریب زاده) ماری.......... 29 سال......21 بهمن.......28 آبان............دختر..................دکتر قاسم خانی ارزو.............27 سال.....9 تیر...........17 فروردین...........معلوم نیست........... سارا........... 24 سال...................... 16 آبان.............دختر.................. دکتر قاسم خانی ملودی............ 30 سال........ 10 اذر اوایل شهریور .........دختر .............دکتر رنجبر. ترتیفی زاده(مبارک باشه!!!) Sahar .......٢٩ سال .........27 اسفند .........٤ دی.......... پسر.......دکتر روانفر گلبانو...........29سال.........َ.....15 اردیبهشت....22 بهمن 93.....پسر.....پیمانه طباطبایی مینولی...........27سال..............26 فروردین ....3 بهمن 93.....نمیدونم......مهرانا قاسم خانی مامان کوشا ... .................۲۰ اردیبهشت ... ۲۵ بهمن ۹۳ ... معلوم نیست ... دکتر ناطقی فریبا - 28 سال...... - 12 فروردین 93.............19دی93...,,.....- پسر -دکتر جاودان سمیه- 32 سال...... - 20 بهمن 92 .......... 28/8/93 ................دختر- دکتر صمصامی فاطیما.....27 سال.....25 فروردین.....1 بهمن.....پسر.....روانفر یا جامعی بهار.......29........6خرداد..........8 اسفند........پسر........دکتر ابطحی
تاپیک جدیدخانمهای شیرازی راه افتاد ....... http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadid=918457&postID=36009949 لطفا ازاین به بعدهمه بیاین اونجا...
و اینجا هم قسمت خاطرات زایمان مامانای عزیز که خداروشکر الان نینیای نازشون بغلشونه: آمی جون: خاطره زایمان من: """روز 93/5/1 پسرم با وزن 2800 در بیمارستان دنا متولد شد و این بهترین اتفاق زندگی مشترک منو باباش بود.""" روز 2 اذر 92 با کمال ناباوری فهمیدم که باردارم.بارداری من از اول با استرسهای مختلفی گذشت اول که ویار وحشتناکی داشتم بعد قند و فشار در اخر هم که سونوگراف وزن بچه کمه و باید زودتر از موعد سزارین بشی که دکترم این اعتقاد رو نداشت.ضربه مهلک اخری که خوردم این بود که دکترم جامعی دقیقا روزی که تاریخ زایمان طبیعی من بود میرفت مسافرت و من رو به دکتر پیشوایی سپرد وپیشوایی گفت اگه تا چهل هفته و دوروز زایمان نکردی باید بیای القا درد.خلاصه من زایمان نکردم .روز قبل از تاریخی که باید میرفتم واسه القا معاینه کرد دهانه رحم حتی یک سانت هم نبود گفت احتمال زایمانت کمه ولی واسه اینکه بعد پشیمون نشی بگی من میتونستم زایمان طبیعی کنم صبح بیا دنا واست امپول فشار میزنم اگه تا ظهر پیشرفت کردی صبر میکنیم در غیر اینصورت باید سزارین کنی حسابی نا امید شدم اخه من هفته های اخر چون گفتن وزن بچم کمه استراحت میکردم و اصلا پیاده روی نداشتم.اون شب با شوهرم تو حیاط اخرین همبر ذغالی دو نفره رو خوردیم و خوابیدیم البته من تا صبح از استرس نخوابیدم صبح ی یک لیوان شیر خوردم واخرین عکس دونفرمون رو گرفتیم ورفتیم دنبال مامانم به سمت بیمارستان . خیلی اضطراب داشتم از اینکه درد بکشم ولی سزارین بشم.7:30رسیدیم بیمارستان دناو پرونده تشکیل دادیم و یک ازمایش خون گرفتن و رفتیم به سمت زایشگاه همه وسایلمو تحویل دادم مامان و شوهرمو بغل کردم خداحافظی کردم رفتم داخل زایشگاه . یه مامای مهربون به نام دهقانی منو بردن اتاق درد و سرم زدن ساعت 9 بود.ومن تنها روی تخت دراز کشیده بودم و تو دلم دعا میکردم و میگفتم پس این درد لعنتی چرا نمیاد ساعت 10 شد و هیچ خبری نبود دیگه کلا نا امید بودم که یه دردایی شروع شد هر 10 دقیقه و منظم و انقباضا میومد به ماما گفتم گفت هروقت اومد بگو وقتی یکی از انقباضا اومد دستشو گذاشت و گفت هنوز خیلی انقباضات خوب نیست همینجور میگذشت و انقباضا بیشتر و نزدیکتر میشد ولی معاینه نمیکردن میگفتن زوده حالابه 6 دقیقه که رسید حس کردم خیس میشم ماما گفت نترس کیسه ابته و بعد دردا بیشتر شد اما قابل تحمل بهم گفت موقع انقباضا نفس عمیق بکش.منو گذاشتن و رفتن.ساعت 11:30یه ماما دیگه اومد چک کرد کفت انقباضات خوبه بزار چک کنم من خیلی از این معاینه ترس داشتم ولی اصلا درد نداشت گفت 4 سانته ولی هنوز باید صبر کنی صداشونو میشنیدم که به دکتر زنگ میزدن و گزارش میدادن اونم فکر کنم گفته بود صبر کنن .اگه تا ساعت 1:30پیشرفت نکردی دکتر میاد سزارینت میکنه .شنیدن این حرف خیلی واسم سخت بود هر از گاهی با اومدن دردا یه اشکی از گوشه چشمم سرازیر میشد یه دفعه دیدم مامانم کنارمه رفته بود پیش یکی از دوستامون که اونجاست اونم به بخش گفته بود که اجازه بدن همراهام بیان پیشم.مامانم رو که دیدم داغم تازه شد زدم زیر گریه مامانم میگفت درد داری گفتم اره ولی گریم از چیز دیگه بود.مامانم رفت با مادر شوهرم برگشتن یکم پیشم بودن دردام مدام بیشتر میشد ولی صدام در نمیومد پرستار و ماما هم فکر میکردن پیشرفت ندارم اومدن تعداد قطره فشارو بیشتر کردن و باز رفتن و من تنها ...ساعت حدود 12 بود دردام شدیدتر شد یه دفعه دیدم شوهرم از در اومد تو انقد درد داشتم که نمیتونستم جوابشو بدم زدم زیر گریه دیدم تو چشاش پر اشک شد همش میگفتم نمیخوام بعد این درد سزارین بشم اونم میگفت از اول باید راحت سزارین میکردی.ولی حالا نگران نباش میتونی .بعدش اونم رفت و من تنها... ساعت نزدیک به 12:30 دیگه تحمل نداشتم به خودم میگفتم عجب غلطی کردم چه فایده اینهمه درد کشیدم وقتی ماما اومد میگم به دکتر زنگ بزنه بگه بیاد سزارین کنه تا ماما وارد اتاق شد دوباره پشیمون شدم گفتم نه من میتونم گفتم دیگه خانم اسماییلی دیگه دارم میمیرم یه ناله هم کردم گفت بزار چک کنم تا چک کرد دیدم هول شد گفت 9 سانته به دکتر زنگ بزنید به منم گفت به شوهرت بگو به بانک خون خبر بده وقتی زنگ زدم فقط گفتم( 9 سانته بانک خونک)شوهرم شکه شدو قطع کردم البته خودشون هم زنگ زدن .یکی دیگرو صدا کرد اونم چک کرد گفت وای فوله ببریدش اتاق لیبر منم این وسط به شدت ادرار داشتم هرچی میگفتم میخوام برم دستشویی گفتن نمیشه همزمان احساس زور و احساس شکستن کمرم از پایین بین دو انقباض البته بینی تقریبا نبود فقط چند ثانیه به بد بختی و سرعت زیر بغلمو گرفتن منو بردن لیبر همش بهشون میگفتم دکتر نمیتونه تو این ترافیک خودشو برسونه دیر خبرش کردید بانک خونم از بین میره.منو خوابوندن روتخت احساس درد و زور داشتم که بی اختیار میومد ماما میگفت پوش نکن تا دکتر بیاد منم داد میزدم نمیتونمممممم ادرارمونفهمیدم چطوری ولی تخلیه کردن فکر کنم سوند زدن تو همین شرایط نمیدونم دکتر و مسوول بانک خون چطور رسیدن یکم خیالم راحت شد ولی این لحظه سخت ترین لحظه بود با انقباضا احساس پوش میومد و میگفتن بیشتر بزن نمیدونم اصلا کی برش زد ولی ساعت 1:45 بود که احساس کردم یک دفعه تمام دردم از بین رفت پسرم سر خورد اومد بیرون پیچیدنش تو پارچه همش میگفتم دکتر سالمه؟ گفت اره . گذاشتنش تو بغلم و با چشماش عجیب منو نیگا میکرد پلک نمیزد گفتم دکتر این چرا اینقد زشته به کی رفته.گفت نه حالا خوشکل میشه. دکتر شروع کرد بی حسی و بخیه یکم درد و سوزش داشت در این حین ازش پرسیدم دکتر بچه داری ماما کناریرگفت اره یه خانم دکتر تو خونه دارن .گفتم سزارین کردید یا طبیعی گفت من میخواستم حال مریضامو بفهمم اولی رو طبیعی دنیا اوردم دومی رو تصمیم گرفتم سزارین کنم ولی پشیمون شدم اما موقع زایمان مشکل پیدا کردم سزارین شدم.گفتم کدوم بهتره گفت معلومه شک نکن طبیعی. خلاصه ازدکتر تشکر کردم و خداحافظی منو دو ساعت نگه داشتن تو زایشگاه پسرمو اوردن بهش شیر دادم با چشمای قشنگش نگام میکرد و شیر میخورد خیلی لحظه عجیب و قشنگی بود .یه خانم شمالی مهربون که کارای نظافت رو انجام میداد واسم خرما و ابمیوه اورد که واقعا چسبید اخه از شب قبل هیچی نخورده بودم به خیال اینکه سزارین میشم.بعد به بخش منتقل شدم اتاق پر از فامیل خودم و شوهرم بود .همه تبریک گفتن و ... شب هم خیلی راحت و خوب گذشت کمک مامانم کارای پسرمو انجام میدادم. روز 93/5/1 پسرم با وزن 2800 در بیمارستان دنا متولد شد و این بهترین اتفاق زندگی مشترک منو باباش بود.
تاپیک جدیدخانمهای شیرازی راه افتاد ....... http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadid=918457&postID=36009949 لطفا ازاین به بعدهمه بیاین اونجا...
لیست نینی های ناز مامانهای شیرازی بنیتاجون...............نام مامانی: مهلاجون آپلود عکس 30063837381272223935.jpg آقا سام..............نام مامانی: آمی جون 77909591064598773819.jpg 25059283856338265172.jpg آقا رادین..................نام مامانی:آسمان جون آپلود عکس آقا آرتا و آقا آرشا .........نام مامانی:سحرجون(مامان آرتین) 77290743941203393903.jpg آپلود عکس آپلود عکس هدی خانم............نام مامانی: صباجون آپلود عکس href="http://8pic.ir/viewer.php?file=2mxy06lxrkqgay0xzgms.jpg">آپلود عکس آقا رهام...........نام مامانی:سانازجون 01026486781495128583.jpg اول بگید ماشالله....هزارماشالله!...:)).بعدهم برای دیدن عکس بزرگتر نینی مون روی عکس کلیک کنید!
تاپیک جدیدخانمهای شیرازی راه افتاد ....... http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadid=918457&postID=36009949 لطفا ازاین به بعدهمه بیاین اونجا...

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود و حتی توی تعطیلی های عید هم هستن. 

بیا اینم لینکش ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

2456
سلام سلام .......صبح همه مامانای گردالی....نیمه گردالی....درحال گردالی شدن(وخلاصه خوشتیپ ترین مامانای) شیرازی بخیرررر.....
تاپیک جدیدخانمهای شیرازی راه افتاد ....... http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadid=918457&postID=36009949 لطفا ازاین به بعدهمه بیاین اونجا...
قدم زنان ...با لب خندون....تشریف میارین اینجا اون قلب بالای صفحه کنار اسم تاپیکو بزن میره تو موضوعات مورد علاقه ات....بعد هرروز صبح شاد و خندون میری تو قسمت نینی سایت من...موضوعات مورد علاقه و ....
تاپیک جدیدخانمهای شیرازی راه افتاد ....... http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadid=918457&postID=36009949 لطفا ازاین به بعدهمه بیاین اونجا...
مهلاجونم یا رفته صبحانه.....یا بنیتا جونیی رو داره شیرمیده....الاهییییییییی قربونش...یا پسملی داره با ترفند صبحانه میخوره
تاپیک جدیدخانمهای شیرازی راه افتاد ....... http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadid=918457&postID=36009949 لطفا ازاین به بعدهمه بیاین اونجا...
2714
جدی یعنی همه اینکارا رو قبلا کردی؟؟؟ من تازه خیلی هنر کردم کله صبح بیدارشدم گفتم صبح اولی بیام کرکره تاپیکو بالا کنم ملت ناامید نشن اینم مثل کلوپمونه
تاپیک جدیدخانمهای شیرازی راه افتاد ....... http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadid=918457&postID=36009949 لطفا ازاین به بعدهمه بیاین اونجا...
سکوت جون...خوب اخه قدیمیای تاپیک قبلی خیلی وقت بود رفته بودن کسی نبود اطلاعات جدیدو اضافه کنه...شما بفرما فعلا که هستیم...بعدشم خدابزرگه...پرچمو میدیم دست جوونا!! موندن اینجا فقط به دیت همه بچه هاس که باهم هماهنگ باشن هرکدوم نرن دونفره بشینن یه گوشه حرف بزنه...بیاین همه همینجا باهم جمع بشیم ایشالله
تاپیک جدیدخانمهای شیرازی راه افتاد ....... http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadid=918457&postID=36009949 لطفا ازاین به بعدهمه بیاین اونجا...
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز