من و خدا سوار یک دوچرخه شدیم. 🚲
من اشتباه کردم و جلو نشستم و
خدا عقب ،
فرمان دست من بود و سر دوراهی ها دلهره مرا می گرفت.
تا این که جایمان را عوض کردیم
حالا آرام شدم و هر وقت از او می پرسم که
کجا می رویم؟
برمیگردد و با لبخند می گوید:
” تو فقط رکاب بزن “☺️
خانومی بچه من از چهلمین روز تولدش تا حالا فولیک اسید براش تجویز میشه 10 ماهه که چیزی نیست سورنای من کم خونیش زیاد بود نوشتن براش هموگلبینش 7 بود الان بعد یک سال شده ده کوووووووووووووتا 12؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
زلیخا مرده از حسرت که یوسف گشته زندانی
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی