2726
عنوان

زایمان در آب در بیمارستان صارم

82042 بازدید | 109 پست
دوستان من تو آب زایمان کردم این خاطره ى زایمان منه اگر سوالى داشتین خوشحال مى شم جواب بدم.


بعد از گذشت 40 روز بالاخره مى خواهم خاطره ى شیرین زایمانم رو بنویسم.من همیشه حتى قبل از باردارى بیشتر به زایمان طبیعى تمایل داشتم و وقتى هم که باردار شدم هر کس از من مى پرسید طبیعى مى خواهى یا سزارین

مى گفتم من دوست دارم طبیعى باشه مگر اینکه مجبور به سزارین بشم و از اول هم دنبال دکترى بودم که الکى سزارین نکنه ,براى همین هم چند بار دکتر عوض کردم ,البته اخلاق هم برایم مهم بود ,تاپیک زایمان طبیعى من جون خیلى تو

انتخاب به من کمک کرد ,بیشتر از این جهت که اول باید یه بیمارستان طرفدار زایمان طبیعى پیدا کنم بعد برم سراغ دکتر و همین کار رو هم کردم ,من صارم رو از تعریف هایى که تو نى نى سایت شنیده بودم انتخاب کردم و بعد هم از همین

سایت دکتر مصدق رو. سجاد کوچولوى من پنچشنبه 14 آذر 92 به دنیا اومد.روز قبلش من وقت سونوگرافى داشتم ,طبق معمول رفته بودم آکوا ژیمناستیک و بعد سونو (چون شکم من کوچیک بود فقط از روى سونو مى شد رشد جنین

رو تشخیص داد ) سونو گرافى دور شکم سجاد رو دو هفته کوچکتر نشون مى داد من نگران شدم , نوبت دکترم واسه فرداش بود ولى همون موقع رفتم به یکى از ماماها سونو رو نشون دادم ,اون هم با دکترم صحبت کرد و به من خارج ا

از نوبت وقت دادن ,من انقدر نگران شده بودم زنگ زدم شوهرم که با پدرشوهرم تو راه برگشت از قم بودن, اول بهش چیزى نگفتم که نگران بشه فقط گفتم اگه تا وقتى نوبت من شد رسیدى بیا که با هم بریم دکتر و اون هم خیلى به

موقع رسید و با هم رفتیم داخل مطب . دکتر مصدق سونو رو دید و گفت عزیزم هیچ مشکلى نیست صداى قلب سجاد رو گوش کرد و گفت همه چیز خوبه ,بعد ازم پرسید پیاده روى مى کنم یا نه منم گفتم خیلى کم , گفت اگر مى خواى

زایمان راحتى داشته باشى باید روزى یک ساعت و نیم پیاده روى کنى ,بعد هم گفت صبح ها شربت زعفران بخور و از امشب تا یکشنبه شبى یک قاشق روغن کرچک بخور ,یکشنبه شب یک شیشه کامل بخور اگر دوشنبه دردت گرفت بیا اگر

نه چهارشنبه هفته بعد مى بینمت. ما هم خوشحال و خندان رفتیم خونه مادر شوهرم ,من شروع کردم به پیاده روى حالا نرو کى برو , یک ساعت و نیم تو خونه چرخیدم , بعد گل گاو زبون که چند روز بود مى خواستم بخورم و هى نمى شد

رو خوردم ,شام کتلت داشتیم من که انقدر کتلت دوست دارم اصلا اشتها نداشتم و خیلى کم خوردم. حالم هم خوب نبود و همون جا کمى خوابیدم. برگشتیم خونه,دوش گرفتم یک قاشق روغن کرچک خوردم دلم درد مى کردزودتر از شوهرم

خوابیدم نمیدونم چرا فکر کردم اگر فردا وقت زایمانم باشه حال ندارم از بس که خوابم میامد و خسته بودم,ساعت سه بود که بیدار شدم تو قسمت لگنم درد داشتم اصلا فکر نمى کردم درد زایمان باشه چون من جون گفته بود شکم سفت مى شه مثل سنگ ولى من دلم درد نمى کرد تازه درد هام دو سه دقیقه یک بار بود,تا ساعت پنج

صبح من به خاطر خوردن روغن کرچک چند بار رفتم دستشویى و اومدم ,درد هم داشتم ,یاد فکر دیشبم افتاده بودم انگار تحقق پیدا کرده بود ، دلم میخواست بخوابم ،همسرم فهمید ناراحتم و بیدار شد ,پرسید درد زایمانه گفتم نمى دونم ,آخه دردام سه دقیقه یکباره و من شنیدم وقتى درد به پنج دقیقه یکبار مى رسه

باید بسترى بشم , با این وضع من همین الان باید فارق بشم بعد من تو شکمم دردى نیست! تصمیم گرفتم زنگ بزنم صارم و از ماما بپرسم ,که گفت باید بیاى معاینه بشى تا بفهمیم.مونده بودم بریم بیمارستان یا نه ,وقتى درد داشتم مى

گفتم بریم بعد که خوب مى شد مىگفتم حالا صبر کنیم .من ضعف داشتم به همسر گفتم برام خرما بیاره وقتى خوردم حالم بدتر شد و همش رو برگردوندم, همسر گفت شاید واسه همین بود الان بهترى ؟,من که اون موقع درد نداشتم

گفتم آره انگار بهتر شدم, ولى نه انگار این درد نمى خواست تموم بشه به سختى حاضر شدم, وقتى دردم شروع مى شد خم مى شدم یا دراز مى کشیدم و خودم رو جمع مى کردم. هنوز آفتاب نزده بود که ما راهى بیمارستان شدیم همیشه

این لحظه رو تو ذهنم تصور مى کردم و دوست داشتم بدونم چطور اتفاق میوفته.رفتیم اورژانس خانم دکتر منو معاینه کرد گفت دهانه کمى باز شده ولى الان زوده ,از سجاد نوار قلب گرفتن ولى من چون درد داشتم خیلى تکون خوردم که
مجبور شدن دوباره تکرار کنن .خیلى خوابم مى اومد ,به دکترم زنگ زده بودن گفته بود راه برم ولى من دلم مىخواست همونجا روى تخت اورژانس بخوابم همسرم دلداریم میداد که تا ظهر تموم میشه و اگر راه برم برام بهتره البته بعدش

که شروع کردم به راه رفتن دیگه نمى تونستم بشینم ,یادمه موقع پذیرش خانمه گفت بشین ,نشستم ولى طاقت نیاوردم و بلند شدم , همسرم بقیه کارها رو انجام داد. هیچى نخورده بودم ,گفته بودن باید براى نوار قلب آب میوه شیرین

بخورم,همسرم رفته بود بوفه ولى هنوز بسته بود,فقط تونسته بود از دستگاه برام شیر موز بخره نمى تونستم زیاد بخورم. دکتر اورژانس منو دوباره معاینه کرد ولى هنوز فقط یک انگشت باز بود,به من گفت مى تونى برى خونه دوش ب

گیرى و بعد که دردت بیشتر شد بیاى ,من اصلا ناله و جیغ و داد نمى کردم ولى پیش خودم مى گفتم یعنى درد از این بیشتر ,داشتم جا مى زدم نمى دونستم بعدش چى مى شه از یه طرف دلم مى خواست برم خونه و بخوابم(!) از طرف

دیگه مى ترسیدم برم خونه, با همسرم تو فکر رفتن نرفتن بودیم که گفتن برم بالا که دکتر نیک نفس منو ویزیت کنه تو مدتى که پشت در منتظر بودم تا مریض قبلى بیاد بیرون فقط راه رفتم , دکتر نیک نفس خیلى آروم و با آرامش نوار

قلب رو دید گفت خیلى خوبه انقباض دارى ایشالا تا ظهر فارق مى شى ,ولى معاینه نکرد(!) و حرف دکتر اورژانس رو تکرار کرد( بعدا دکتر خودم گفت به دکتر نیک نفس گفته بودن که فقط یک سانت بازه) داشتیم با شوهرم از مطب مى

اومدیم خونه که دکتر مصدق رو که همون موقع اومده بود دیدیم ,اولش داشت دعوام مى کرد که چرا شلوغش کردم و نمى خواستم راه برم و زایمان طبیعى درد داره و از این حرفها و من با تعجب به ایشون بعد به همسرم نگاه کردم و

گفتم من شلوغ کردم من که چیزى نگفتم , شوهرم هم چون شاهد بود که من صدام در نیومده دلش برایم سوخت ,رفتیم تو مطب بهش گفت خانم دکتر محدثه چیزى نگفت! دکتر معاینم کرد ,یه کم ناله کردم بعد اومد به همسرم گفت چهار

سانت باز شده(!) و تحمل دردش معلومه که خیلى بالاست اپیدورال هم نمیخواد ,گفت که باید بسترى بشم. من فقط راه مى رفتم , با کمک همسر رفتیم تو قسمت زایمان ,رفتم تو اتاق همه اونجا خوش برخورد بودن و خانم ماما ازم سوالایى

پرسید بهم لباس و زیر پوش داد که عوض کنم لباسام هم گذاشتم توى پلاستیک و دادم همسر , ماما گفت همسرت نمیاد تو اتاق ؟ منم همینجورى تو اون اتاق که خیلى هم جا نداشت راه مى رفتم و گفتم : نه, گفت خودت دوست ندارى

بیاد , گفتم نه خودش نمیاد (قبلا در موردش با هم صحبت کرده بودیم و گفته بود دوست ندارم موقع درد ببینمت تحمل ندارم) . ماما بهم انژیوکد زد و کمکم کرد رفتیم تو اتاق زایمان , خداییش از چیزى که قبلا تو عکس توى مجله صارم

دیده بودم بزرگتر و بهتر بود , خوابیدم روى تخت ,باز هم نوار قلب ,بعد ماما بهم گفت مى خواى گاز استنشاق کنى واسه کاهش درد ,گفتم اره,یه دستگاه که مثل ماساژور بود هم به کمرم وصل کرد و کنترلش رو داد دست خودم که وقتى

دردام اومد مى تونستم تغییرش بدم ,هر دوش خیلى خوب بود و دردم رو کم مى کرد اون گاز باعث میشد سر بشم و خوابم مى گرفت ,ماما هم همش تو اتاق پیشم بود و چکم مى کرد تو این مدت آب میوه به من مى داد, بهم مىگفت توى
ماسک نفس عمیق بکشم و نگهش دارم تا تاثیر داشته باشه.من تو حال خودم بودم و نمى دونم چقدر گذشت که ماما اومد بهم گفت چقدر مى خوابى پاشو یکم بشین روى توپ ,کیسه آبت هنوز پاره نشده منم دلم نمى خواست پاشم با ناله

گفتم بزار پنج دقیقه دیگه بخوابم گفت باشه ,دوباره که اومد خودش کمکم کرد بلند بشم توپ رو گذاشت کنار تخت و نشستم روش سرم رو گذاشته بودم روى تخت و روى توپ قر مى دادم دلم نمى خواست چشمام رو باز کنم , خیلى به

اون گاز وابسته شده بودم خیلى خوب بود ماما ازم پرسید به گاز و ماساژور از ده چند مى دى من با بى حالى گفتم ده ,اونم مى خندید و واسه همکارش تعریف مى کرد ,بهم گفت دوست دارى برى تو آب ,منم از قبل دوست داشم تو آب

برم و دوست داشتم شرایطم طورى باشه که بتونم ازش استفاده کنم و گفتم اره ,وقتى رفتم تو آب داشتم فکر مى کردم این مثلا چه تاثیرى مى تونه داشته باشه که ماما روشنش کرد و آب با فشار از همه جهت بهم مى خورد و واقعا بهم

آرامش داد ,ماما گفت گاز رو برات بیارم منم از خدا خواسته گفتم آره ,اونم مى خندید , بعد دیدم که با یک چیزى کیسه آبم رو پاره کرد و فکر کرد من متوجه نشدم بهم گفت کیسه آبت رو زدم ها, منم سرم رو به علامت تایید تکون دادم البته

اصلا دردى حس نکردم ,وقتى هم معاینه کرد گفت آفرین هفت سانت باز شده خوشحال شدم که دیگه دارم نزدیک میشم .دردها همینطور با فاصله کم مى گرفت و ول مى کرد من تو کل پروسه خیلى تلاش مى کردم نفس عمیق بکشم

ولى خیلى سخت بود دردهام نمى گذاشتن,ولى به هواى تنفس تو ماسک گاز تلاش خودمو مى کردم . یک طناب با چند تا گره روش از بالاى وان آویزون بود براى اینکه بتونم به حالت نشستن سر توالت بشینم ,مى تونستم تو آب دراز هم

بکشم ,باید سعى مى کردم حالتم رو تغییر بدم تا روند سریعتر پیش بره ,موهاى من بلنده و وقتى تو آب بودم با هر چى میبستن باز مى شد و همینطور تو آب ول بود اگر مى دونستم قبلا مى بافتمشون,واسه همین وقتى تو اتاق خودم ا

ومدم موهام خیس بود. واسه خودم تو آب دراز کشیده بودم که یهو همسرم با لباس آبى وارد شد من باز هم تو حال خودم بودم ولى تو همون حال بهش براى تشکر لبخند زدم.اول وقتى منو اون طورى دیده بود گریه اش گرفت بعد اومد

منو بوسید و باهام حرف زد, ازم فیلم و عکس گرفت , بهم گفت واسه اون کسایى که مى خواستى دعا کنى دعا کردى ؟ خوب شد یادم انداخت چون فراموش کرده بودم, تو دلم واسه همه دعا کردم ,همسرم با من حرف مى زد البته من

انرژى نداشتم جوابش رو بدم ولى دوست داشتم کنارم باشه . ماما گفت هر موقع احساس زور زدن داشتى به من بگو,وقتى حس کردم بهش گفتم معاینه کرد و گفت هنوز زوده .کم کم دکتر مصدق با یک ماماى دیگه اومدن شیفت مامایى

که با من بود تموم شده بود (همسرم بعدا بهم گفت) بعدا فهمیدم مامایى که با دکتر مصدق بود خانم ارشدى مسئول زایشگاه هستن. اتاق شلوغ شد ,دکتر کرمنیا هم اومده بود .منو معاینه کردن ,فول بودم و باید زور میزدم .براى من غذا

هم آورده بودن ,سوپ جوجه و ماست ,همسرم آورد که تو دهنم بگذاره اصلا میل نداشتم فقط تونستم ماست بخورم, دلم یه چیز شیرین مى خواست ضعف داشتم خانم ارشدى برام سرم قند زد وقتى فهمید چیز شیرین دلم مى خواد همون

سرم رو داد خوردم. وقتى انقباض ها شروع مى شد باید زور مى زدم ,این مرحله خیلى سخت بود وقتى خوب زور مى زدم دکتر مى گفت آفرین ,خیلى خوبه ,اما وقتى خوب نبود مى گفت نه اینطورى نمى شه ,این مرحله چون تو آب بودم

تقریبا یک ساعت و نیم ,دو ساعت طول کشید اگر بیرون بودم دکتر پرینه رو برش مى داد و سجاد مى اومد اما من برش نخوردم. تو این مدت همه بالاى سرم بودن و من موقعى که مى خواستم زور بزنم دست خانم ارشدى رو گرفته

بودم.شنیدم دکتر کرمنیا مى گفت این انگار ورزشکارى چیزیه که داره این طورى زایمان مى کنه ,خانم ارشدى هم بهشون گفتن که من مى اومدم آکوا ژیمیناستیک ( خانم معمارى مسئول آکوا سفارش من رو بهشون کرده بودن).من وقتى

زور مى زدم فکر مى کردم خوب این دیگه زوره آخره ولى نبود وقتى انقباض ها مى اومد همه تشویق مى کردن بیشتر زور بزنم ,دلم مى خواست زودتر تموم بشه ولى دکتر مى خواست پرینه کاملا نرم و آماده بشه ,یاد ذکرى افتادم که

روز قبل یکى بهم یاد داد براى همچین موقعى (( رب یسر و لا تعسر )) و تو دلم تکرار کردم ,سر پسرم رو دیدم که پر از موهاى مشکى بود توى دو انقباض اومد بیرون ولى وقتى انقباض تموم مى شد دوباره مى رفت تو ,خانم ارشدى

گفت خانم دکتر نکنه بند ناف دور گردن بچه باشه و همینطور هم بود ,من که تو این مدت صدام در نیومده بود زور آخر رو به همراهه چند تا جیغ و داد اساسى زدم و خانم ارشدى هم یک فشار کوچک به شکمم داد ,تو این مدت فکر مى

کردم این مرحله اصلا تموم نمیشه ولى بالاخره تموم شد و سجاد کوچولوى من ساعت 3:10 دقیقه ى عصر پنجشنبه به دنیا اومد ,خانم ارشدى با انگشت بند نافى که دور گردنش بود رو گرفت و بیرون کشید ( من اینها رو مى شنیدم )

کاملا احساس کردم بچه ام اومد بیرون لیز خورد و از من خارج شد و خیالم رو راحت کرد , وقتى گذاشتنش روى سینم داشتم مى لرزیدم و دوست نداشتم بهش دست بزنم ,فقط دیدم که بدنش چقدر سفیده صورتش هم ندیدم بلندش

کردن ,سرم رو چرخاندم و دیدم یه چیزایى ازش آویزون شده ( آلت پسرونش ) خندم گرفت , کمکم کردن نشستم روى سکوى داخل وان و دکتر کرمنیا جفت رو کشید بیرون یه چیز بزرگ ,لزج و خونى بود ,با کمک دو نفر بلند شدم که برم

روى تخت دورم حوله پیچیدن ,ازم خون بیرون می اومد. روى تخت بهم سرم وصل کردن ,شوهرم هنوز تو اتاق بود موقع زور زدن بهش گفته بودن بشینه روى مبل تا بالاى سرم نباشه( مى خواست از موقع زایمانم فیلم بگیره که دکتر

مصدق گفت نمى گذارن همسرم گفت از قبلش که تو آب بود گرفتم,دکتر هم گفت پس به کسى نگو تا ازت نگیرن ,فکر مى کنم براى این بود که تو آب بودم و چیزى تنم نبود), براى شوهرم دست تکون دادم که نگران نباشه ,خوشحال بود

,بعدا گفت که اون روز انگار دوباره متولد شدم و خیلى روز خوبى بود ,گفتم چطور شد اومدى گفت ماما باهام صحبت کرد که اگر بیاى براى خانمت بهتره . من روى تخت خوابیده بودم و خدمه پاهام رو که خونى بود تمیز کردن بعد از یک

ساعت پسرم رو آوردن که بهش شیر بدم انقدر ماه بود سفید بود مثل برف (البته الان سبزه شده) پرستار بهم یاد داد که چطورى شیر بدم, خیلى سریع سینه ام رو گرفت و مکید واى خیلى کیف داشت حس خیلى خوبى بود ,پسرم رو

بردن و دکتر مصدق اومد تا بخیه بزنه , برام سر کرد چیزى متوجه نشدم گفتم چند تا بخیه خوردم گفتن دو سه تا کوچولو .کلى با من خوش و بش کردن و توضیح دادن که روزى دوبار تو آب و بتادین بشینم و اون قسمت رو خشک نگه دارم

,بعد برام دست تکون دادن و رفتن .همینطور خوابیده رفتم روى یک تخت دیگه تا برم به بخش , شکمم رو فشار دادن تا بقیه ى خون ها بیاد بیرون گفتم کلاهم رو سرم کنن تا موهام پیدا نباشه , بیرون همه مننتظرم بودن با وجود ضعف

واسه همه دست تکون دادم و مى خندیدم و احساس پیروزی میکردم. اتاقم وى اى پى بود و همه مى تونستن خارج از وقت ملاقات تو اتاقم باشن .من خیلى ضعف داشتم و کلى آب میوه و شیرینى خوردم .پسرم رو همون موقع آوردن و همه ذوق زده شدن ,چون

بچم اولین نوه ى خانواده از هر دو طرفه همه خیلى خوشحال بودن. شب خالم پیشم موند خیلى خسته بودم با این حال من که قبلا دنیا رو آب مى برد منم خواب مى برد ,با هر صداى پسرم از خواب بیدار مى شدم و بهش شیر مى دادم ,فردا
ظهرمى تونستم مرخص بشم پسرم رو بردند شستند ولى چون ادرار نکرده بود تا ساعت پنج عصر منتظر موندیم خیلى نگران شدیم ,شوهرم خیلى به هم ریخته بود ولى خدا رو شکر بلاخره اولین ادرار رو کرد ,خیالمون راحت شد و هر دو

مرخص شدیم. من بعد زایمان دیگه هیچ دردى نداشتم ولى نیاز شدید به استراحت و رسیدگى داشتم .واقعا خیلى خوشحالم که طبیعى زایمان کردم و تونستم از پسش بر بیام ,الان دور و بریها همه مى گن ما اصلا فکرشو نمى کردیم تو

بتونى ,حتى شوهرم که اصلى ترین مشوقم واسه زایمان طبیعى بود ! نوشتن این خاطره سه روز طول کشیده چون من باید حواسم به پسر کوچولویم هم باشه . امیدوارم همه خانماى باردار زایمان خوبى داشته باشن و صاحب نى نى سالم و

صالح بشن انشالله .

خدا جونم شکرت
من تو هفته ى 39 و سه روز زایمان کردم

هزینه زایمانم با اتاق وى اى پى شد 2980 ,
البته هزینه زایمان در آب تو صارم 3500 هست , مال من با تخفیف هست. چون من تو صارم نفر سومم که زایمان در آب داشتم.

آکوا ژیمیناستیک صارم کلاس استخر باردارى و یوگاى باردارى داره که من سعى مى کردم هر هفته برم.
خدا جونم شکرت
خوب من بالاخره تونستم بیام , ماشالا این پسر من همش بهم چسبیده

اول بگم دکتر من خانم دکتر مصدق بودن , که من از هفته هاى اول باردارى پیش ایشون بودم و خیلى ازشون راضى ام من دکتر زیاد عوض مى کردم چون هم دلم از اول مى خواست طبیعى زایمان کنم که دکترا اکثرا با طبیعى راحت نیستن, هم دوست داشتم دکترم برام وقت بزاره سوالام رو جواب بده , هم اخلاقش خوب باشه که خدا رو شکر ایشون همه ى این خصوصیات رو دارن .

من از اول قرار نبود برم صارم اصلا به زایمان در آب فکر نمى کردم نه که دوست نداشته باشم در موردش اطلاعاتى نداشتم تازه بعدا فهمیدم فعلا فقط لیبر در آب انجام مى دن ینى شما فقط موقع درد مى رى تو آب و بچه روى تخت زایمان به دنیا میاد و شنیده بودم واسه بچه دوم زایمان در آب بهتره , ولى صارم رو بخاطر این انتخاب کردم چو گذینه اولم زایمان طبیعى بود و فقط درصورت اورژانس تن به سزارین مى دادم.

یه نکته دیگه هم بگم که من از هفته 14-15 از آکوا ژیمناستیک صارم استفاده مى کردم و این تو زایمانم خیلى تاثیر داشت.
خدا جونم شکرت

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

اتاق من تو یه تخت معمولى بود , یه تخت زایمان , جکوزى و تخت نوزاد , من اول روى اون تخت معمولى بودم , واسه کم شدن دردام یه ماسک گاز بهم داد که سر مى کرد و یه ماساژور که به کمرم وصل بود و کنترلش دست خودم بود ,
خدا جونم شکرت
2728
بعد چون من هنوز کیسه آبم پاره نشده بود , و من همش خواب بودم تاثیر اون ماسک بود , ماما بهم گفت پاشو بشین رو توپ تا کیسه آبت پاره بشه ,گفت دوست دارى برى تو آب گفتم آره یه کم رو توپ چرخیدم بعدش رفتم تو آب , کیسه آبمو خودش تو آب پاره کرد من چیزى نفهمیدم , تو وان هم از همه جهت آب با فشار بهم میخورد و خیلى خوب بود .
خدا جونم شکرت
سلام یلدا جان
منم شیرازم قراره زایمانم در اب باشه کدوم بیمارستانی با کدوم ماما علایم زایمان چی داری
امروز بیست ونهمین روز اسفند ٩٣ خدایا به خاطر اینکه به ارزوم رسیدم و 57کیلو شدم شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
سلام یلدا جان نم با فخارم تو فرهمند فر من دشب و امروز صبح موکوس دفع کردم انقباض کاذب هم دارم
امروز بیست ونهمین روز اسفند ٩٣ خدایا به خاطر اینکه به ارزوم رسیدم و 57کیلو شدم شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
نه هلو جون من بیمه نداشتم ولى خودمم وقتى شوهرم گفت انقد شده تعجب کردم , فکر کنم خود بیمارستان بهم تخفیف داده چون مى گفتن من نفر سومم که تو صارم تو آب زایمان کرده
خدا جونم شکرت
مبارکه عزیزممممم
کاش یه توضیح کلی از همه چی برامون بذاری
منم میخوام برم صارم الان هفته 26 هستم دکتر مصدق دکتر خوبیه؟؟؟؟؟
کلا میشه از برخورد پرسنل و رسیدگی و دکتر بگی؟
ممنون میشم
Lilypie Maternity tickers
هدیه جون همه دکتراى صارم خوبن , راستش موقع زایمان من دکتر کرمنیا هم بالا سرم بود
واینکه شوهرم همیشه از برخورد پذیرش هاى صارم خوشش نمى اومد ولى روز زایمان واسه دوتایى مون یه خاطره شیرینه
خدا جونم شکرت
من از اول رفتم پیش دکتر مصدق ,ازشون خوشم اومد دیگه پیش دکتراى دیگه نرفتم,
شوهرم الان میگه روز زایمانت انگار دوباره متولد شدم , خیلى روز خوبى بود براش , با اینکه همیشه میگفت من تو اتاق زایمان نمیام ولى ماما باهاش صحبت کرده بود اونم اومد
خدا جونم شکرت
چقدر خوب که خاطره خوبی براتون مونده منم خیلی دوست دارم همسرم بیاد خودشم دوست داره ولی یه کم میترسه و استرس داره شاید یکی از دلایلی که میخوام برم صارم همینه که اجازه ورود همسر میدن به نظره من این هم حق مادره هم پدر که اون لحظه رو ببینن و براشون خاطره بشه
پس مصدق دکتر خوبیه؟یه جا خوندم خیلی به طبیعی تمایل نداره این درسته یا نه؟
Lilypie Maternity tickers
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730