2726
عنوان

پایگاه دائمی ساکنین استرالیا

413795 بازدید | 6477 پست
سلام دوستای خوبم امروز یکم فرصت داشتم بنابراین تصمیم گرفتم به قولی که داده بودم عملی کنم و یه تاپیک در مورد استرالیا بزنم. که اونهایی که دنبال مهاجرت هستند بتونن اطلاعات بیشتری بدست بیارن. همونطور که کمابیش در جریان هستید دارم تا یکماه و نیمه دیگه می رم استرالیا و طبق قولی که دادم قراره واقعیات تلخ و شیرین مهاجرت رو بدون هیچ قصد و غرضی بیام اینجا بنویسم تا بقیه دوستان راحت تر بتونن تصمیم بگیرن. و همینطور با بچه هایی که سالهاست ساکن اونجا هستند بیشتر دوست بشم.


نام کاربرى ............... محل سکونت ................. تاریخ ورود به استرالیا................... فرزند


١- جینجر.................. سیدنی ..........................1392/04/06 ...............................دختر 3.5 ساله

٢- مرجان صبا ...............پرت ... .......................... دختر و پسر

٣- پسرک .................. پرت ...............................آبان 1389 ................................یک پسر .... ویزای PR

٤- فاطمه ............... نیوکاسل ............................ تیر 92 ............................ دختر 15 ماهه....ویزاى ٤٧٦

٥- پونه ...................سیدنى .......................... شهریور ٨٩............................. پسر کوچملو

٦- بهار ...................سیدنى .......................... بهار ٨٩ ...................................پسر و دختر کوچملو

٧- ملیسا .............. سیدنى ......................... مرداد ٩٢ ........................... باردار ( ١٦ هفته ) ....ویزاى همسرى

٨- شیسا.......... بریزبین و گلدکست ................ اردیبهشت ٩٠.................... بچه ندارم............pr

9-مامی ناز ...........سیدنی..............................مرداد92...............................پسر 4.5 ساله.

10- مامان دو دختر ......ملبورن ................. .......سال 82.......................... دو دختر

11- پانیذ .................. سبدنی....................... سال 89 ......................... پی ار

12- magi (مریم)......سیدنی ........................ سال 87 .............. ..... بک دختر.............سیتیزن

13- آتشگون.............پرت............................. دی 92 ....................... یک دختر............ اسکیل

14- مامان مهسا و ماهان

15- نیلا

16- مانا.......... سیدنی ........ سال 93...........باردار.............ویزای PR

17- مها .............. ملبورن ..........................سال 89 ........................... دو دختر












17- آنیتا ............به زودی.................سیدنی
من نه شوق رفتن به بهشت دارم و نه خوف از جهنم، برای من بهشت آنجاییست که آزادی باشد.
سلام جینجر جان بگو عزیزم با گوشو جان میشنوم
خیلی از مردم میگن !!!! بابا دلت پاک باشد . دل پاک باشد ، کافی است ! جواب به این اشخاص که پاکی دل رو ملاک خوبی و بهشت میدونند اینه : آنکس که تو را خلق کرده است ، اگر فقط دل پاک کافی بود فقط میگفت :[ آمنوا] در حالیکه گفته : [آمَُنوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات] یعنی هم دلت پاک باشد ، هم کارت درست باشد . اگر تخمه کدو را بشکنی و مغزش را بکاری سبز نمی شود . پوستش را هم بکاری سبز نمی‌شود . مغز و پوست باید با هم باشد . هم دل ؛ هم عمل !! دل پاک + عمل صالح = رضایت الهی مرحوم آیت الله
منو شوهرم مدتیه حرف رفتن به استرالیا رو میزنیم ولی میترسم برم پشیمون بشیم
خیلی از مردم میگن !!!! بابا دلت پاک باشد . دل پاک باشد ، کافی است ! جواب به این اشخاص که پاکی دل رو ملاک خوبی و بهشت میدونند اینه : آنکس که تو را خلق کرده است ، اگر فقط دل پاک کافی بود فقط میگفت :[ آمنوا] در حالیکه گفته : [آمَُنوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات] یعنی هم دلت پاک باشد ، هم کارت درست باشد . اگر تخمه کدو را بشکنی و مغزش را بکاری سبز نمی شود . پوستش را هم بکاری سبز نمی‌شود . مغز و پوست باید با هم باشد . هم دل ؛ هم عمل !! دل پاک + عمل صالح = رضایت الهی مرحوم آیت الله


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

تاپیک جالبی خواهد بود. ممنون.
دستگاه بادکش برقی برای بادکش‌درمانی، ماساژدرمانی، حجامت، تسکین دردهای عضلانی و کمردرد، لیفت، و فرم‌دهی به بدن.   راحت و سریع و بدون عوارض   . اطلاعات بیشتر و خرید از‌ باسلام (تاپیک آخرم)
2728
خوب می خوام از اول اولش براتون بگم که من و شوهرم هر دو عاشق رفتن به خارج بودیم و الان هشت ساله که داریم هی راههای مختلف رو تست می کنیم اولین بار از طریق مدرک ایشون که لیسانس هنر هست اقدام کردیم و مدارک رو خودمون برای تایید فرستادیم از اونجا که رشته هنر تو لیست مشاغلشون نبود به ما گفتن باید ابتدا برید به شهرهای محروم مثلا آدلاید و بعد از دوسال زندگی دیگه به هر شهری که دوست دارید می تونید برید و چون دانشگاه همسرم غیرانتفاعی بود و زیاد نمی شناختن لیسانسش رو معادل فوق دیپلم ارزیابی کردن این پروسه چند ماهی وقت ما رو گرفت ولی خوب به سرانجام نرسید. بعد ما در پی تحقیق و گرفتن وکیل و همزمان شروع کردیم به خوندن زبان برای گرفتن آیلتس و از اونجایی که همیشه محکم قدم برمی داریم خواستیم اول مدرک آیلتس رو بگیریم بعد با دست پر پیش وکیل بریم که خودش یه سالی طول کشید (ولی اشتباه بود و فقط وقت هدر دادیم) سال 85 قراردادمون رو بستیم و وکیل به ما گفت که بهترین راه راه آرایشگریه که بنده رفتم یه دوره سه ماه فنی حرفه ای و دیلپم رو گرفتم و مرحله بعدی جور کردن 7 سال سابقه کار بود که این در بزن و اون در بزن و آرایشگاه آشنا پیدا کن و با دادن 1 میلیون تومان در سال 85 من یه نامه سابقه کار 7 ساله گرفتم. پروسه مهاجرت هم که همینطور داشت پیش می رفت. بعد یکسال زمان رسید به اون مرحله ای که قرار بود بازرس از سفارت بیاد برای تحقیق و چون زمان دقیقش مشخص نبود من حدود 4 ماه از صبح تا عصر توی آرایشگاه حضور داشتم که خدا می دونه به مرز جنون رسیده بودم. هر روز از بوی سیگار و بوی مواد مش و غیره با میگرن می رفتن خونه دیگه روزهای آخر بود می خواستم بزنم بیرون درست چند روز به نوروز 87 مونده بود که سر و کله این خانوم بازرس پیدا شد
من نه شوق رفتن به بهشت دارم و نه خوف از جهنم، برای من بهشت آنجاییست که آزادی باشد.
و من از نگرانی و دلهره اونقدر دستپاچه شده بودم که رنگم قرمز شده بود و زبونم بند اومده بود بچه های تو آرایشگاه هم انقدر تابلو بازی درآوردن که بازرس کاملا شک کرده بود ولی به هر حال گذشت و رفت و بعد حدودا سه هفته هم زنگ می زنه که می بینه من نیستم تو آرایشگاه مطمئن میشه همه چی ساختگی بوده. ولی جواب منفی رو یکسال بعد یعنی زمستون 87 می دن. (تو این دوران هم یبار باردار شدم ولی چون دوست داشتم بچه ام اونجا بدنیا بیاد متاسفانه سقطش کردم که بعدا خیلی پشیمون شدیم).
خلاصه نمی خوام زیاد سرتون رو درد بیارم و اینکه این اتفاقا چقدر تو اعصاب و روحیه ما تاثیر منفی داشت خدا می دونه. من و شوهرم بعد از اینکه سه چهار سال از زندگیمون رو از دست داده بودیم جواب منفی شنیدیم هر دو به شدت دپرس شدیم و سریع اقدام کردیم برای نی نی که از اون حال و هوا دربیایم. دوباره چسبیدیم به کار و زندگیمون و دیگه قبول کردیم که بابا قسمت ما نیست بریم خارج باید همین جا بمونیم. معمولا سالی یک یا دوبار مسافرت خارج می رفتیم و وقتی بر می گشتیم دوباره افسوس می خوردیم که چرا نشد.
من نه شوق رفتن به بهشت دارم و نه خوف از جهنم، برای من بهشت آنجاییست که آزادی باشد.
و درست از وقتی که دخترم بدنیا اومد بهار 89 ما فقط یه زندگی سه نفره داشتیم نه دوستی نه فامیلی و این بازم برامون فشار بود. تا پارسال درست 10 اردیبهشت روز تولد دخترم رفتیم موسسه ایلیاد جهت بستن قرارداد و اقدام برای گرفتن پذیرش از دانشگاه. رشته خود من کامپیوتر هست و جزو رشته هایی که اونجا خواهان زیاد داره ولی چون قبلا به عنوان آرایشگر خودم رو معرفی کرده بودم دیگه نمی تونستم تغییر بدم. بنابراین دوباره همسرم اقدام کرد برای گرفتن پذیرش از دانشگاه تو سن 40 سالگی. مدیر موسسه گفت من 5 درصد احتمال می دم کارتون درست بشه اولا سنت خیلی بالاست دوما یبار پرونده منفی داشتی. سوما فاصله لیسانس تا الان که می خوای دوباره بخونی خیلی زیاده و حسابی ما رو نا امید کرد ولی خوب ما گفتیم این راه آخر رو هم امتحان کنیم . سه تا دانشگاه تو کل استرالیا بود که رشته هنر داشت. اولی تو آدلاید بود و دو تای دیگه تو سیدنی. قرار بود 3 ماه پذیرش رو برای ما بگیرن ولی 6 ماه گذشته بود هنوز خبری نبود ماه هفتم اولین دانشگاه ما رو رد کرد به همین ترتیب دومی هم رد کرد حالا دیگه فقط امیدمون دانشگاه آخر بود که خوشبختانه اون قبول کرد و ما خیلی خوشحال شدیم. و بعد بقیه مراحل طی شد بماند که تو هر مرحله چقدر فشار تحمل کردیم حتی وقتی پول ریخته بودیم معمولا دانشگاه دو هفته طول میکشه رسید پول رو بده ولی از سفارت زنگ زدن گفتن اگز تا دو روز دیگه رسید رو به ما ندین کلا پروندتون باطل میشه که ما دو روز بیدار بودیم و دوست شوهرم رفت حضوری وبا مدیر دانشگاه صحبت کرد بعد دو روز پر استرس بالاخره اون کار هم انجام شد.
من نه شوق رفتن به بهشت دارم و نه خوف از جهنم، برای من بهشت آنجاییست که آزادی باشد.
و خدا رو شکر بازم چند روز مونده به عید بزرگترین عیدی زندگیمون که ویزا بود رو از خدا گرفتیم. و بلیط برای 4 تیر گرفتیم این روزها روزهای سختیه چون داریم همه وسایلمون رو می فروشیم حتی کوچکترین چیزای بی ارزش و یا حتی اونهایی که ازش خیلی خاطره داریم مجبوریم که هر طور شده پول با خودمون ببریم. چون به لطف گرونی دلار هزینه دانشگاه نزدیک به 4 برابر شد و دانشگاهی که قرار بود با 50 60 میلیون تموم شه حالا داره میشه 200 میلیون.
همیشه می گن چیزی رو به زور از خدا نخواید فکر کنم با این گرونی یه جور خدا می خواد ما رو اونجا تو شرایط سخت بزاره و بگه با با جون من صلاحتون رو می خواستم اینجا زندگی راحتی داشتید خودتون خواستید ولی از اونجایی که کلا ؟آدمیزاد یه دنده و لجبازه ما داریم کار خودمون رو می کنیم.
من نه شوق رفتن به بهشت دارم و نه خوف از جهنم، برای من بهشت آنجاییست که آزادی باشد.
بسلامتی جینجر رفتنی شدین. ما هم خیلی بفکر رفتنیم البته همسرم فقط فعلا به پستphd فکر میکنه.

ما هم استرالیا رو دوست داریم اما اونجا خیلی دوره. به امید خدا رفتین حتما مارو هم از اوضاع اونجا با خبر کنین.

هزینه وکیلتون چقدر شده؟

ملتی که کتاب نمی خواند بایــــــــــــــــد تمام تاریخ را تجربه کند.
خوب حالا سلام به همه دوستای گلم .


مرسی ساناز جون و صنم جون و مامان فرودردین


مامان پویا جون نمی دونم تا چه حد تونستم برسونم ولی این ذره ای از مشکلات بود . من توی اون دوران دچار سردردهای شدید میگرنی (که اصلا سابقه نداشتم) می شدم و همینطور بالا رفتن فشار خون و پریدن دائمی پلک چشم ، سفید شدن موها. وای خدا الان یاد اون روزها می افتم دوباره حالم بد میشه دستام می لرزه خدا رو شکر که گذشت.
من نه شوق رفتن به بهشت دارم و نه خوف از جهنم، برای من بهشت آنجاییست که آزادی باشد.
مامان فندق جون ممنون عزیزم انشاله موفق باشی. دکترا خیلی بهتره چون خود دانشگاه وام می ده و خیلی کمک بزرگیه.
هزینه وکیل پارسال 1 میلیون بود و امسال 2 میلیونه
من نه شوق رفتن به بهشت دارم و نه خوف از جهنم، برای من بهشت آنجاییست که آزادی باشد.
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730