2410
2553
شب اومدیم خونه و به مادرم گفتم حالم خوب نیست و نامهددکتر هم گرفتم صبح بریم بیمارستان

صبح زود ساعت پنج با درد بیدار شدم و البته درد قابل تحمل
زیر کمر و سفت شدن تموم شکم
همش دعا میکردم نی نی خوب و سالم باشه و تا الان مشکلی پیش نیومده باشه
رفتیم بیمارستان معاینه شدم و گفت همون مقدار قبلی ولی گفت پرده های جنینی رو پاره کرده نمیدونم دقیقا چه کاری بود ولی بعدش دستش خونی بود و منم یکم ازم خون می اومد احتمالا کاری بود که باعث تحریک دهانه رحم میشد
گفت برو پیاده روی از الان ساعت یک بستری شو .اتفاقا اونروز هم شیفت مامای خصوصیم بود هم دکتر زنانم و واقعا خدا کمکم کرد چون به شدت میترسبدم که یه دانشجو بیاد زایمانمو بگیره
Lilypie First Birthday tickers
ساعت هشت صبح مادرمو رسوندیم خونه و با شوشو رفتیم لب دریا از اول تا اخرشو پیاده رفتیم تا ساعت یازده اومدیم خونه ولی دردم زیاد شدید نبود ولی از قبل بیشتر بود
همشم قابل تحمل اصلا اه و ناله نکردم
Lilypie First Birthday tickers

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش

ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

ساعت دوازه وسایل بچه رو برداشتیم و رفتیم بیمارستان
بعدشم که یک بستری شدم و لباس صورتی بلند بهم دادن و دکتر زنانم و ماما هم در حال تغییر شیفت به بهترین مامای بیمارستان که یه دختر خیلی خوشگل بود سفارشمو کردن و اون زایمانمو گرفت و ماما و دکتر زنان رفتن که عصری مطب باشن
دکتر زنانم هم که از قبل اشنا بود به دختر خوشگله گفت من مریض سفارشیم اصلا نذاره درد بکشم و چندتا توصیه درمورد امپول و اینا بهش کرد و رفت

توی اتاق اماده شدن بودم که ماما خوشگله اومد سرممو وصل کرد و بعدش یکی منو برد روی یه تخت تا دراز بکشم

یک نفر هم کنارم بود که تازه زایمان کرده بود و زیرش خونی و خیلی حسودیم شد داشت اناناس میخورد دوس داشتم باش حرف بزنم ولی پشتشو کرد طرفم و خوابیذ
Lilypie First Birthday tickers
یه نفر رو اورن که تازه عمل شده بود کورتاژ
همش هذیون میگفت و توی حالت عادی نبود
بعدش ماما اومد سرمو باز کرد و یه امپول داخلش ریخت به گمونم امپول فشار بود چیزی که ازش وحشت داشتم

کم کم دردا بیشتر میشد ولی قابل تحمل
چند بارم رفتم دستشویی و راه رفتم و دردا بیشتر شد و بعدش ماما اومد کیسه ابمو پاره کرد و بعد ش یه امپول زد و دردا زیاد شد یعنی با اومدن انقباضا کمرم از وسط میخواست بشکنه البته فقط زیر کمرم منم سعی میکردم توی دردا با دهنم نفس بکشم و هوون تکنیکای تنفس و یه کپسولم بود که گاز انتونکس داشت ماما گفت این خیلی عالیه توش تنفس کن واقعا محشر بود دردو خیلی کم میکرد

کم کم اون امپوله مخدر کار خودشو کرد و من گیج و منگ همش میخواستم توی ماسک تنفس کنم دنیا دور سرم میچرخید فقط شنیدم ماما گفت فول شدی اصلا نفهمیدم کی معاینه کرد گفت راضیه پاهاتو با دستت نگه دار هروقت احساس دفع داشتی زور بزن
منم تموم کارایی که گفت کردم و میگفت موهاشو میبینم یکم دیگه مونده بریم اتاق زایمان خلاصه یکهو یه چیزی بین پام احساس کردم گفت بریم خلاصه یکی دستمو گرفت دو قدم بعدش اتاق زایمان بود رفتم روی تخت و دوتازور زدم و یکهو همه وجودم خالی شد و کمر دردی که نه ماه باهام بود هیچ اثری ازش نبود
دوتا امپول هم به اونجام زد اصلا نمیدونم کی برش داد و بعدش بتادین زد و دوخت و گفت سه دونه بخیه خوردی و بچه رو بردن وزن کنن و واکسن بزنن بعدش اوزد ببینمش قربونش برم
Lilypie First Birthday tickers
2720
ساعت شش و نیم عصر بدنیا اومد و بعدش رفتم توی تخت دیگه قسمت کسایی که زایمان کردن یه تخت دیگه بهم دادن و یه نفر اومد خونریزی رو چک کرد و بعدش مادر و مادرشوشو بچه رو اوردن بعدش دکتر زنانم از مطبش اومد منو ببینه و توی مدت زایمان از مطب همش زنگ میزد و از ماما مراحل پیشرفتمو میپرسید
Lilypie First Birthday tickers
بعدش مادرم اینا رفتم خودم تنهایی به پسرم شیر دادم و بعدشم همش نگاش میکردم و باورم نمیشد
بعدشم که رفتم توالت خودمو شستم و تمیز کردم و یه نفر اومد خونریزی رو چک کرد یه فشار به شکمم داد ببینه خون میاد یا نه و بعدشم ازم امضا گرفتن و قرار شد ساعت 12 و نیم مرخص بشم و یکم طول کشید. و ساعت دو اومدیم خونه و من صاحب یه پسر گردالی شدم قربونش برم
امیدوارم زایمان راحتی داشته باشین
بوسس
Lilypie First Birthday tickers
راضیه جونم قبل از هرچیز دوباره بهت تبریک میگم,الهی پسملت همیشه سالم و زیر سایه پدر مادر باشه
چقد خوب زایمانتو تعریف کردی , چه خوب بوده تنفس اون گازی که گفتی.واقعا دلم میخواست منم زایمان طبیعی. رو تجربه کنم.
خوشحالم که زایمان خوبی داشتی,و خیلی هم کم بخیه خوردی.ایشاله همیشه سالم باشی عزیزم.
CafeMom Tickers
2714
راضیه جان تبریک میگم خوش به حالت که تموم شد من جرات طبیعی زایمان کردن رو ندارم ولی خیلی دوس داشتم که مثل شماها قوی باشم و بتونم امیدوارم نی نیت اینده درخشانی داشته باشه بازم تبریک
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687