2733
2734
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

وااااااااااااااااای مبارکه راضیه جونم عزززززززززززیزم چه نینی نازی داری ماشاااااااااااااله خدا حفظش کنه

راضیه کاملا کاملا درکت میکنم که نینی داری چه سخته ... حتی از روزای آخر بارداری سخت تره ... اما شیرینه ... الهی که نینی همگی سالم و تندرست باشن

CafeMom Tickers
بچه ها این روزا تاپیک حال و هوای دوس داشتنی داره ... هر روز انتظار اومدن نینی ها ، حس خوبی به آدم میده

منم که حسسسسسسسسسسسسابی با فسقلیم درگیرم ... شبا نمیخوابه ... موقع پی پی کردن همش ش ش ش گریه میکنه بچم ، آخه دلش میپیچه و بعد دفع میکنه ... دکترا میگن طبیعیه ... ولی تحملش خیلی سخته چون هیچچچچ کاری نمیشه کرد... بچم انقد گریه میکنه ضعف میکنه ، منم باهاش گریه میکنم ... تحمل ندارم بخدا ...
امیدوارم نینی داری برای هممون راحت باشه و از این روزا خاطره های خوب برامون بمونه .

CafeMom Tickers

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728
سلام .ممنون از همه خیالم راحت شد.
آره شیما جون بتامتازون برای تکامل ریه های نی نی هستش.
مامان سارا جون ایشالا همیشه با نی نیت خوش باشی عزیزم.
مامان مهربون جون پیاده روی خیلی خوبه.دهانه رحم من دو هفته پیش 1 فینگر باز شده بود.الان رو دیگه نمیدونم.ولی هیچ خبری از درد نیست.
ن.خ جان به شما هم خییییییییییییییلی تبریک میگم ، ایشاله که قدم نینی پر از خیر و برکت و سلامتی باشه

ارمغان که هم حتماً تا حالا زایمان کرده ... وااااااااای چه حالی داره الان ... ایشاله که رایمانش راحت بوده باشه


تنین جان تبریک عزیزمممم الهی که نینی همیشه سلامت و شاداب باشه و مامانشو اذیت نکنه :)

تنین جون من بی هوشی کامل بودم ، با این حال داشتم سکته میکردم تا قبل ار بیهوشی ... اصلن نمیتونم تصور کنم که بی حسی موضعی چقد میتونه ترسناک باشه وووووووووی

آرنیکا اصللللللللن به تاریخ سونو های آخر توجه نکن ، من که چن تا سونو تو هفته های آخر رفتم ، هر کدوم یه چی میگفتن ...


مامان مهربون منم درد واژن داشتم ، در واقع درد لگنه که ما فک میکنم درد واژنه ... طبیعیه عزیزم ، نینی که بیاد یه دفعه همه این دردا میره و جاشو به شیرینی حضور نینی میده ... ایشاله که زایمان عالی و فوق العاده راحتی داشته باشی گلم

راستی مامان مهربون پرسیده بودی چرا کلاه ملورین کجه تو این عکسه ، آخه کلاهش براش گشاد بود ، یه تکون میخورد از سرش در میومد ... این عکس هم مال چن ساعت اول تولدشه ، منم دیگه کلاهشو درست نکردم ، سریع یه عکس گرفتم ...


CafeMom Tickers
2738
خب من تا جایی میتونم براتون میگم هرچی موند دفعه بعد

خب من اسفند رفتم مرکز بهداشت و بهم گفت تا بیست و چهارم زایمان میکنی
بیست و چهارم شد ولی خبری از درد نبود طبق یه سونو هم بیست و هفتم بود ولی بازم خبری نشد
تا اینکه یکم فروردین یکم درد داشتم خیلی خفیف
ترشحاتم هم مثل فرنی شل و سفید
پنجم باز وقت مرکز بهداشت داشتم و گفت احتمالا تا پانزدهم زایمان میکنی
خلاصه چند روزی همش دردای پری داشتم و ترشحات پنجم پیش ماما هم رفتم و معاینه کرد و گفت دهانه رحم داره اماده میشه
Lilypie First Birthday tickers
البته باز نشده بود و بسته هم نبود
خلاصه که گفت تا دهم زایمان میکنی اگر بازم خبری نشد بیا
و در صورت درد شدید و خون و پتره شدن کیسه اب زودی برو بیمارستان
خلاصه دهم هم گذشت و خبری نشد تکونای نی نی هم کم بود و هفته سی و نه هم تموم میشد و شب چهارشنبه هم یه ترشحات غلیظ چسبناک دفع کردم و دردم بیشتر بود رفتم ماما گفت دهانه رحم باز شده دو انگشت
خیلی خوشحال شدم ولی گفت تا منظم شدن دردا صبر کنم
ولی درد منظم و شدید نمیشد دوباره جمعه از همون ترشحات دفع کردم و مثل خلط بود همون ترشحی که دهانه رحممو میبنده

Lilypie First Birthday tickers
بیمارستان هم زیر سه چهار سانت بستری نمیکرد
خلاصه از چهارشنبه خواب به چشام نم اومد همش میگفتم شاید امشب باشه



به توصیه ماما رفتم پیاده روی

تکونا نی نی هم خیلی کم شده بود رفتم سونو چند روز قبلش همه چیز خوب بود ولی روز یکشنبه اصلا به زور ضربه میزد مایع شیرین هم فایده نداشت عصرش رفتم پیش ماما سونوی بیوفیزیکال رفتم و تنفسش مشکل داشت و نمره شش گرفت یعنی لب مرز
ماما نامه داد برم بیمارستان و بستری با دهانه رحم سه و نیم ولی رفتم پیش متخصص زنانم که از قبل و بعد بارداری تحت نظرش بودم
Lilypie First Birthday tickers
یعنی خدا کمکم کرد چون توی تعطیلات اونم یازدهم فروردین برگشتن متخصص محال بود
خلاصه دکتر معاینه کرد و و گفت بهتره صبر نکنم و یه نامه بستری و یه نامه پذیرش برای بیمارستان بهم داد و گفت امشب یا صبح البته به مسئوللیت خودم که میخوام تا صبح صبر کنم برم بیمارستان بستری و ختم حاملگی
Lilypie First Birthday tickers
خلاصه شبش یه لیوان شربت زعفرون خاکشیر دوش ابگرم گرفتم و با شوشو رفتیم پیاده روی
حاضر بودم هرکاری کنم زودتر زایمان کنم و واقعا خسته شده بودم دوستام هفته سی و هشت و کمتر رفته بودن سزارین ولی من جرات عمل نداشتم یعنی از بس خاطرات بچه ها رو خونده بود و تاپیک زایمان طبیعی و افراد دورو برم مطمئن بودم بخاطر دردش نمیمیرم
ولی از اینکه بی دلیل جراحی بشم وحشت داشتم
Lilypie First Birthday tickers
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز