2410
2553
عنوان

کسی بوده که خانوادش درگیر بیماری سرطان باشن

| مشاهده متن کامل بحث + 278185 بازدید | 984 پست
پدر بزرگ مادری سال78 سرطان معده که خیلی بدخیم بود و ایشون فوت شدن
مادر بزرگ مادری هم الزایمر شدید که بعد از سه سال در سال 78 فوت شد
عموی45سالم سرطان معده که به جاهای دیگه هم رسیده بود بعد از یکسال درمان فوت شدن
پدر بزرگ پدری هم سرطان پروستات که شیش ماه نشد فوت شد
الانم نه ماه که خواهر شوهرم سرطان سینه گرفته از نوع بدخیم الان دوره سوم شیمی درمان رو داره سپری میکنه و خدا خودش رحم کنه که خوب بشه خیلی میترسم که اونم بمیره فقط 28 سالشه خیلی ناراحتم

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود و حتی توی تعطیلی های عید هم هستن. 

بیا اینم لینکش ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

یک هفته تمام پشت در آی سی یو نشستیم خواب به چشممون حروم شده بود یکسره ذکر میکردیم قرآن میخوندیم چشممون به در بود شاید بیان بگن عزیزتون به هوش اومده اما زهی خیال باطل خواهر زاده دسته گلم صحیح و سالم فقط بخاطر بی توجهی یه عده آدم بی وجدان رفت تو کما در حالی که 5ماه به تولد 7 سالگیش مونده بود بعد از یک هفته تنهامون گذاشت
2456
مادرم دیابت داره زده به چشمش معده اش کلیه اش قلبش .بعد از مرگ خواهر زاده ام هم حالش بدتر از روز قبلشه خواهر 22ساله ام هم دیابت داره پدرم دیابت داره فشار خون بالا داره اونقد که کلیه هاشو بدجور داغون کرده
خودم هم دیابت لب مرض دارم دو تا غده تو سینه هام دارم رفتم سونو گفتن فیبروآدنومه اما میترسم سرطان باشه خلاصه زندگی بدجور داره بهمون ضد حال میزنه اصلا نمیتونم از ته قلبم شاد باشم ترس از دست دادن عزیزام داره دیوانه ام میکنه
انجل جون بهار جون
ممنون از تبریکاتون :)
دیروز دوست داداشم هم اومده بود و تا عصر با این حال مامانم به حل وفصل دعوای این دوتا مسخره گذشت:/
عصر هم دختر من تب کرد و هی بالا آورد و سرش و دلش درد میکرد و مامانم اصلا چنان بهم ریخت که نگو
بعد بهش چای نعنا با نبات دادیم و باز بالا اورد ولی رنگ و روش باز شد و حالش بهتر شد وشروع کرد به بلبل زبونی و تولدت مبارک خوندن برای مامانی و کیک بریدن و کادو آوردن و شیطنت :))
و حال مامان هم خوب شد
راست میگه که بند جونش به این بچه بنده ..
دختر من خیلیییییییییییییییییییی شیطونه و برای همین وقتی مریض میشه چنان مظلوم میشه که میخوای خودکشی کنی :)
البته دیشب تا صبح تب داشت و هی دستای داغش رو مینداخت گردن من دلم کباب میشد
امروز بهتره
از صبح با مامانیش دارن بازی میکنن تا من کمی بخوابم (چقدرم که خوابیدم ) تا خوابم میبرد یدونه از این بوقای تولد رو با تمام قوا میزد و من 3 متر میپریدم :/
خلاصه که چه تولدی شد :)
شیخی به زنی فاحشه گفتا :مستی!
هرلحظه به دام یک کسی پا بستی
گفتا شیخا! هرآنچه گویی ،هستم
اما تو؟چنان که می نمائی ،هستی؟
2714
ام معین عزیز
خواهر زاده ات این بیماری لعنتی رو داشت ؟

برای شما آرزوی صبر و تحمل میکنم که میدونم ارزوی محالیه ..
با این حال ...

شیخی به زنی فاحشه گفتا :مستی!
هرلحظه به دام یک کسی پا بستی
گفتا شیخا! هرآنچه گویی ،هستم
اما تو؟چنان که می نمائی ،هستی؟
پروانه جون
خدا رحمت کنه همه درگذشتگان رو ..
لطف کن حتما چکابهاتو به موقع انجام بده
وقتی تو خانواده موارد ابتلا هست حتما باید مراقبت بیشتری بکنیم
امیدوارم خواهر شوهرت هم هرچه زودتر سالم و سلامت بشه
شیخی به زنی فاحشه گفتا :مستی!
هرلحظه به دام یک کسی پا بستی
گفتا شیخا! هرآنچه گویی ،هستم
اما تو؟چنان که می نمائی ،هستی؟
انجل جون
دکتر مامان من دکتر رضوی هستش سید محسن رضوی
خوشرو و مهربون و آروم
همیشه موقع شیمی درمانی چند بار به هر مریض سر میزنه
شوخی میکنه میگه میخنده سر به سرشون میزاره
حتی یک بار که تزریق مامانم خیلی طول کشید و پرستارش ناچار شد بره خود دکتر دائم مواظب سرم مامان بود و آنژیوکتش رو کشید و میگفت از زمان انترنی دیگه این کارو نکرده بودم :))
برای کلاه گیس چقدر سر به سر مریضا میزاره
تو مطب کلی گپ میزنه حال و احوال میپرسه
از خودش و خونواده اش میگه
یک بار برای ما از مادرش گفت
ما بیماری خواهرش رو میدونیم (سرطان خون داشته و 5 سال درمان میگرفته )
کلا برامون بالاتر از یک دکتر صرفه
همین که همون اول شماره موبایلشو داد بهمون و هر موقع از روز و شب که زنگ میزدیم جواب میداد برامون دنیائی ارزش داره
براش بهترینها رو آرزو میکنم
امیدوارم همیشه سالم و شاد باشه
شیخی به زنی فاحشه گفتا :مستی!
هرلحظه به دام یک کسی پا بستی
گفتا شیخا! هرآنچه گویی ،هستم
اما تو؟چنان که می نمائی ،هستی؟
بهاره جون خدارو شکر که اینقدر از دکترشون راضی هستین. عزیزم مواظب مامان باش نمیخوام بترسونمت اما یه سرما خوردگی ساده وعفونت رو اینا طاقت ندارن و حالا که داره با دخترت بازی میکنه بگو ماسک بزنه اگه پدر من رعایت ماسک کرده بود اینطوری با یه عفونت از بین نمیرفت البته دور از جون مادرت امیدوارم دخملیتم زودتر خوب بشه. پسر منم از دیروز گلو درد داره بالاخره پاییزه و ویروسهای عجیب و غریب
ام معین مشکل اون بچه چی بوده ؟ دلم براش کباب شد توی خانواده نزدیک منم یه بچه 9 ساله رو چند وقت پیش از دست دادیم یکی از سخت ترین غم های عالم بود مادر بچه بعد یکسال بستری شد اسایشگاه و کلی شک گرفت تا کمی بهتر شد خیلی مراقب خواهرت باشی غمش خیلی سنگینه
سلام دوستای گلم حتما رزالینو میشناسین نمیدونم چقدر در جریان بیمار قلبی کوچولوش بودین خدارو شکر جراحی قلبش کردن و به خیر گذشت از سرش امروز که پستشو خوندم خیلی منقلب شدم تازه گفتم خدایا شکرت که بچه هام سالمن پدر من راه حق رفته و اگه امسال نمیرفت بالاخرره باید میرفت . عمر با عزت کرده بود و با عزت فوت شد اگه لوله توی حلقش بود دو روز بود تازه ادم بزرگی بود و طاقت تحملشو داشت . اگه نمیزاشتن ما پیشش باشیم اقلا مرد بود و بچه نبود به مادرش نیاز داشته باشه قربون قلب رزالین برم که این چند روز دور از نینیش چی کشیده خدا رو شکر بچه سلامته اما کپی پستشو میزارم شاید کسای دیگه هم مثل من یذره واقع بیناننه تر ببینن رفتن پدر مادر شون رو بهار جان تو هم بخون گلم چون شرایط مادر عزیزت خیلی شبیه شرایط پدر من بوده بخصوص روزهای ای سی یو شون


سلام دوستای خوبم

خدا را شکر با لطف خدا و دعاهای همه دوتسان و آشنایان و شما دوستای نی نی سایتی خوبم عمل دخترم با موفقیت انجام شد .

صبح پنج شنبه 14 آذر عمل دخترم در بیمارستان دنا شیراز توسط دکتر امیرغفران انجام شد

ساعت 10/5 صبح بچمو با یه داروی خواب آوری که بهش تزریق کردن از بغلم گرفتن و بردنش اتاق عمل برای بیهوشی و کارای عملش

4/5 ساعت عملش طول کشید . بعد دستیار جراح اومد خبر خوب بودن و موفقیت آمیز بودن عمل را بهمون داد . گفت می برنش تو آی سی یو گفتیم ببنیمش حتی از پشت شیشه گفت به هیچ وجه امکانش نیست بعد عمل فردا صبح می تونین بیاین .

امیدورام هیچ مادری این لحظه هایی که من تجربه کردم چه قبل عمل چه وقتی بچم زیر عمل بود و چه بعدش را تجربه نکنه. نمی دونین چه حالی داشتیم تا فردا صبحش که بتونیم ببنیمش .

فردا صبحش ساعت 10 که رفتیم آی سی یو فقط گفتن یه نفر می تونه 10 دقیقه بره پیشش . منم گان و کلاه پوشیدم و با ماسک رفتم با داروهای خواب آور خواب بود .

دردناک ترین صحنه ای که میشد دید بچم لخت فقط با یک پوشک با هزار تا سیم و لوله و دستگاه و سرم و سوند روی تخت بود . دستاشم بسته بودن که اگه بیدار شد نتونه لوله ها و سیم ها را بکشه . سه تا لوله تو گردنش یکی تو دماغش . خدا برای هیچکی نیاره . یعنی خون گریه کردم تو آی سی یو تا اومدم . هزار بار دست و پاشو بوسیدم . مثل برق 10 دقیقه وقتم گذشت و بهم گفتن باید برم بیرون

تا فردا صبح بازم ساعت 10 برای 10 دقیقه

خدا به مامانم عمر طولانی و با عزت بده که اگه همراهمون نبود نه من و شوهرم از نگهداری از بچه برمیومدیم نه از لحاظ روحی طاقت میاوردیم . مامان عزیزم با همه دردی که تو دل خودش بود همش به من و شوهرم دلداری میداد و با حرفاش آروممون می کردم

5 روز از روز عملش تو آی سی یو بود . 4 روزش ملاقات داشت که هر روزش را من رفتم . و دو روزش را شوهرم و مامانم با پارتی بازی و ... تونستن بعد من برن و ببیننش

نمی خوام وارد جزئیاتش بشم .... یادآوریش هم اذیتم می کنم ... روزایی که تو آی سی یو بیدار بود تا منو می دید زار می زد ماما.......... ماما ............. منم هیچ کاری نمی تونستم براش بکنم حتی بغلش کنم ..........

بالخره دوشنبه بعداز ظهر آوردنش بخش ویژه .......... وقتی تو آی سی یو دادنش بغلم و گفتن خودم رو ویلچر بشینم تا ببرنمون بخش ویژه ... نمی دونین چه حسی داشتیم انگار دنیا را بهم دادن

تو بخش اکثر لوله ها و دستگاهاش جدا بود به جز چند تا لوله ای که تو گردنش بود و سرمش .... که لوله های گردنش خیلی هم اذیتش می کرد .... چون اتاقمون خصوصی بود در طول روز هر سه تامون پیشش بودیم فقط شبا شوهرم موقع خواب می رفت آپارتمانی که از محل کارش بهش داده بودن

بچه پر شر و شور من اونقدر ترسیده بود که حتی وقتی ما هم میخواستیم بغلش کنیم گریه می کرد . از صدای پرستارا همین که بهش نزدیک میشدن برای تعویض پانسمان یا فشار خونش

خدا را شکر که همش گذشت

عصر چهارشنبه با اجازه و ویزیت دکتر امیرغفران و دکتر عجمی دخترم از بیمارستان مرخص شد

دیروز عصر رسیدیم اصفهان . ولی واقعا خسته بودم و نتونستم بیام خبر بدم





نمی دونم چه جوری و با چه زبونی ازتون تشکر کنم ....

از همتون ممنونم . مطمئنم دعاهای شماها و همه آشناها دخترمو سالم بهم برگردوند و خدا به من و شوهرم رحم کرد

ایشالا که دیگه هم مشکلی پیدا نکنه و هیچ وقت گذرمون به بیمارستان نخوره . نه ما و نه هیچ کس دیگه ای

نمی دونید چه مشکلات و چه چیزایی تو بیمارستان می بینه آدم ............ بچه های کوچولو

بچه ای یه بار 17 روزگی عمل شده و عمل دوم 40 روزگیش .... الانم 25 روزه تو بیمارستانهچون عفونت کرده ....

بچه ای که دکتر بهش می گفت فعلا چند تا از مشکلاتشو بیشتر نشد رفع کنیم بقیش باشه برای عمل بعد



بازم دعا کنین که بچه مندیگه عمل نخواد همه چی خوب پیش برم

بازم از همتون ممنون

قربون دلای پاکتون برم

ایشالا هرچی از خدا میخواین بهتون بده



2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز