2703
2553
عنوان

من خیلی وابسته هستم..

27297 بازدید | 23 پست
سلام..بچه هامن خیلی به شوهرم وابسته هستم..نمیدونم کسی مثل من هست؟مثلاشبهافقطوقتی خوابم میبره که شوهرم به پشت خوابیده باشه ومن روشونه هاش سرموبذارم.اگه نرم توآغوشش خیلی طول میکشه تاخوابم ببره..البته شوهرم خیلی باهام خوبه ولی خیلی وقته میخوام ازشمابپرسم ببینم کسی اینطورهست؟ممکنه مال شهرکوچیک واین باشه که فقط صبح تاشب اونومیبینم؟خیلی هم دوستش دارم..طاقت دوریش ندارم..نگرانم این همه وابستگی..لطفاراهنمایی کنید

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود و حتی توی تعطیلی های عید هم هستن. 

بیا اینم لینکش ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

2456
سلام
ببخشید من بلد نبودم یه موضوع جدید ثبت کنم برای همین سوالمو اینجا میپرسم امیدوارم جواب بگیرم
من دقیقا همین مشکلو دارم و حدود 5 ماهه عقد کردم ولی فوق العاده وابسته به همسرم هستم ولی از طرف همسرم زیاد خوشش نمیاد و من همیشه قلبم میشکنه از برخوردش ...
قبلا داداشش یه نامزد داشته که وقتی داداشش ازش دور میشده دختره زنگ میزده و کلی گریه و جیغ و داد راه می انداخته و همسرم اوایل خیلی سعی میکرد حد داشته باشه و میگفت میترسم مث اون بشی .
مثلا من باید هر روز ببینمش (با توجه به اینکه عقد هستیم!) و یا مثلا تلفنی حداقل یه ساعتی باهاش حرف بزنم اما همسرم اینطوری نیست و این بیشتر منو اذیت میکنه و یا هر موقع میخواد بره اگه مثلا بدونم میتونه پیشم باشه خیلی حالم میگیره ... و اگه یه روز بهم دیر زنگ بزنه خیلی باهاش بداخلاق میشم ... بخصوص که میبینم اونم مث من نیست ... مثلا من دوست دارم تو آغوش هم بخوابیم ولی همسرم میگه اینطوری خوابش نمیبره و تازه اون اوایل دربرابر احساسات من خیلی سرد بود ومن همیشه از برخوردش دلگیر میشدم ... خیلی همیشه بهش میچسبیدم و بهش محبت میکردم ولی چند باری که ازش رفتار سرد دیدم از خودم حالم بد میشه که چرا نمیتونم جلوی خودمو بگیرم و الان که کمی باهاش سرد شدم میگه الان که سر و سنگین تری خوشم میاد (البته میگه اون رفتارم برای بعضی وقتا خوبه) این حرفش خیلی دلمو شکسته .. بعضی وقتا میره تو خودش و من هم بهش وابستم از یه طرف بهش بچسبم میدونم بد برخورد میکنه از طرفی تحمل این رفتار بی تفاوتو ازش ندارم .. خیلی ناراحتم نمیدونم چه کار کنم.. از یه طرف مشکل وابستگی خودم و از طرفی رفتار اون ... البته بعضی وقتا هم گرم میشه ولی انگار من دلم میخواد تلافی کنم و اصن دلم نمیخواد تحویلش بگیرم ... خیلی شبا میخوابه و من فقط گریه میکنم ... حتی اگه نصفه شب دستمو بگیره چون اولش بهم بی توجهی کرده هم تحویلش نمیگیرم وهم کلی گریم میگیره ... بخصوص که یه جوری با من رفتار میکنه انگار من مشکل دارم !!!!
از امروز تصمیم گرفتم وابستگیمو کم کنم و کمتر به پر و پاش بپیچم ولی میدونم زندگی سردی خواهم داشت که همیشه ازش متنفر بودم...
دقیقا این موضوع باعث شده من ازش دلگیری توی دلم باشه و سر هر موضوع کوچیکی باهاش بحث میکنم ... با اینکه خیلی قسم میخوره دوستم داره ولی حتی اگه یه بارم توی شوخی بگه ندارم حال من خیلی گرفته میشه و احساس میکنم الانه که داره راست میگه ...
و فکر میکنم اینکه ازش میخواستم به من توجه کنه هم خودمو خیلی کوچیک کردم و هم اونو مجبور به محبت کردم !(هر چند میگه اولین کسیم که دوستش داره!!) ولی خیلی بهش بدبین شدم ! حتی خواستگاریه یه دخترای دانشگاهشون رفته و اسمه دختره مریم بوده اصلا اسم مریمو میاره من خیلی بدم میاد ... فکر میکنم اونو دوست داشته و منو دوست نداره ... با اینکه میگه فقط در حد خواستگاری بوده اما نمیدونم چیو باور کنم .. امشب داشتم میگفتم چه اسمیو دوست داری چن تا اسم گفت و بعد گفت مریم و جالبیش اینه که وقتی اشک توی چشمای من جمع شده بود(البته نذاشتم بفهمه) تازه اسم منو گفت...
در ضمن من تک دختر خانواده و خیلی مورد توجه بودم ولی از طرفی خیلی مستقل بودم اما الان نمیدونم چرا انقدر وابسته همسرمم و مدام توی حس نیاز و سرخوردگی ام ... حرفاشم خیلی آزارم میده ..
خواهش میکنم راهنماییم کنید
من هنوزم این مشکل رودارمممم همیشه خودم برای آشتی پیشقدم میشم ومنم فکرمیکنم خوردمیشم..مرسی که این تاپیکوآوردی بالادوستش دارم ازش خاطره دارم..امیدوارم بچه هاهم بیان ونظرشون روبدن..راستی تومتولدچه ماهی هستی؟
2714
ببین عزیزم من متوجه شده ام اینجورادمهادست خودشون نیست..اخلاقشون اینطوره ونمیتونن احساساتی باشن..بایدفکری کرد..بایدازوابستگی دراومد..بایدیه کاری مشغولیتی چیزی پیداکنیم که بتونیم کمترفکرکنیم..
خورشید جون منم به شوشو خیلی وابسته ام
من پدرم را در بچگی از دست دادم و خیلی مستقل بزرگ شدم . درس میخوندم و کار میکردم و مثل مردها شده بودم ولی از بعد ازدواج همه استقلالم را از دست دادم چون هم یهش خیلی وابسته ام هم اون مردیه که همه کارهای مربوط به خونه را خودش انجام میده این خوبه ولی نه همیشه

تجربه به من نشون داده که به اندازه ای که دوستش دارم از رفتارهاش و علاقه شدیدش به خونوادش ضربه خوردم و میخورم

هرچی زندگی پردوام و موفق دیدم ، اینجوری بوده که خانم ها علاوه بر علاقه به شوهراشون استقلالشون را از دست ندادن یعنی همه خوشی زندگی را در شوشو و با او بودن ندیدن
برای خودشون علایق دیگه ای مثل با دوستان بودن، ورزش کردن، با خانواده بودن و از همه مهمتر هدف غایی و نهایی تقرب به درگاه خدا را داشتن

برای خودم ، شما و همه دوستان چنین آرزویی دارم
بهنوش جان سلام
این راهی که تو میری من جلوتر رفتم شما غیر از شرایطتت خصوصیاتت مثل تک دختری و مستقل بودنت شبیه منه
هر مدلی میتونی وابستگیت را کم کن چون مرد خیلی زود با اخلاق تو شکل میگیره و اونوقت عوض کردن اوضاع خیلی سخت میشه
فکر نکن که باید سرد باشی نه ... باید دست از بچه بازی برداری و پخته رفتار کنی
یه وقتی میشه شوشو را اینقدر لوسش کردی که اخلاق های خوب خودش را هم از بین بردی ... اینجوری اول به خودت و بعد به اون ظلم کردی

به عنوان یک خواهر ازت درخواست میکنم توی زندگی اهداف دیگه ای مشخص کنی و در کنار زندگیت در راه اونا حرکت کنی ... روشت را هرچه زودتر عوض کن
پیشنهاد میکنم کتابها و سخنرانی های ازدواج و روابط موفق با شوهر را نبینی چون برای امثال من و شما که خودمون در محبت زیاده روی میکنیم نتیجه عکس داره به جاش از کتابهای بالا بردن اعتماد به نفس استفاده کن
در نهایت پیشنهاد میکنم با هر روشی که خودت دوست داری به خدا نزدیک تر شو
آفرین کوثرجون!خیلی خوب گفتی ..خصوصااینکه مابارفتارمون اخلاق شوهرمون روهم شکل میدیم..واوناهم به هرچی عادت کنن همونطوری میمونن..وتازه ازاین وابستگی خوششون میاد(ناخودآگاه)واون رمزموفقیت درعشق که همانا"دست نیافتنی بودن"و"پررازورمزبودن" روازدست خواهیم داد...اولش سخته ولی بایدتلاشمون روبکنیم..آره بهنوش جون بایدیه کاری ورزشی بادوست بودنی...چیزی که همه چی روتوشوهرمون نبینیم..
سلام خورشید جون از همه که جوابمو دادند تشکر میکنم ! من این تاپیک رو گم کرده بودم و الان تونستم بیام !!! راستش مشکلم الحمدلله حل شد ! اون شبی که اون پست رو گذاشتم تصمیم گرفته بودم سرد بشم و با هر بدبختی ای بود جلوی احساسات خودمو گرفتم و به حدی باهاش سرد برخورد کردم که خدا میدونه ! از طرفی بهش گفته بودم من نمیخوام سرد باشم میخوام رفتارمو اصلاح کنم برای همینم فکر نکن دوستت ندارم ! واقعا هم قصد داشتم رفتارمو اصلاح کنم ولی خب همیشه آدم تا میاد راه درستو پیدا کنه هی کم و زیاد میشه ! خلاصه بعد از دو روز (البته خودمم داشتم دق میکردم چون میدیدم عین خیالش نیست!!) دیدم اومده کلی نازمو میکشه و بعد هم بهم گفت من تو این دو روز فهمیدم چقدر خوبه که تو سرد نیستی و همیشه گرمی ! و این گرمی تو بوده که منو گرم کرده و کلی توضیح داد که توی زندگیش همیشه رفتارش مردونه و خشک بوده و در برابر تنها کسی که خیلی نرم و آرومه منم ... و بهم گفت اگر اخلاقت از اول مث این دو روز بود هیچ وقت زندگیمون گرم نمیشد !! خلاصه خدا رو شکر اوضاع روبراهه ! و منم طبق صحبت دوستان قصدم همین بوده که خودمو اصلاح کنم ! چون میدونم اونطوری هم خوب نبود و برای شروع هم قرارمون اینه که یه روز در میون همدیگه رو ببینیم ...
و شوهر بیچارمم میگفت هر چی میدیدم با من بد برخورد میکنی پیش خودم میگفتم بهم گفته منو دوست داره ... برای همین سراغی ازت نمیگرفتم... البته شوهرم هم تازگی ها خیلی به من وابسته شده ... هر چند گاهی کوتاهی هایی میکنه ولی به قول خورشید جون بعضی مردا اینطوریند و دست خودشون نیست وگرنه چند شب پیش از دستش عصبانی بودم بهش گفتم کاش باهات ازدواج نکرده بودم کلی گریش گرفت ... منم میخواستم خودمو بکشم که همچین حرفی از دهنم پرید !!! نمیدونم چرا وقتی از دستش ناراحت میشم کلا قاط میزنم !!! با بقیه اینطور نبودم ...
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687