مایا جان باورت میشه من دقیقه شماری و ثانیه شماری میکردم! مثلا از ماه 5 ! تا موقع زایمان برسه!!!!
همسرم میگفت عزیزم حالا خیلی مونده تو چرا خودت رو اذیت میکنی؟ من خیلی حالم بد بود.. دلم میخواست زودتر شب بشه بخوابم چون توی خواب کمتر اذیت میشدم هرچند هی از خواب می پریدم ولی خب تایم زودتر میگذشت.
این انتظار تورو درک میکنم. من دلم میخواست زمان زود بگذره زودتر ببینم آخرش چی میشه! نی نی سالمه یا نه؟
در ضمن من اصلا خرید واسه نی نی نمیکردم و مثل دیوانه ها هی به مامانم گوشزد میکردم که خرید نکن!!!!!!! یه بار برای خرید یه سری وسایل مامانم به زور من رو برد که اونجا هم همش گریه میکردم!!!
بعدها که یکی یکی لباسها رو تن نی نی تپلو میکردم خودم خنده ام میگرفت! ببین یه روز مثل من به این افکارت میخندی مایا :)