2410
2553
عنوان

خاطرات من و همسرم از زایمان

5199 بازدید | 103 پست
عصر یک روز سرد پاییزی بود. 31 سالم بود و یک دختر 12 ساله داشتم. تو این مدت به خاطر درس و کار نتوانسته بودم فکر حامله شدن را بکنم. تنهایی دخترم و آرزوی داشتن یک برادر یا خواهر تصمیم به باردار شدنم را مسجل کرد. شب موضوع را با همسری در میان گذاشتم. او که در این سال ها حتی یک بار هم در مورد این مساله صحبت نکرده بود بدون هیچ مخالفتی قبول کرد. دو سه روز بیشتر لازم نبود که باور کنم باردار شده ام. چند هفته بعد با آزمایش خون، معلوم شد حدسم درست بوده است. خواهرم که به تازگی ازدواج کرده بود هم همزمان با من حامله شده بود و این باعث شد ما بطور ناخواسته در مقابل دیگران مخصوصا مادرم مقایسه شویم. مامان دوست داشت به هر قیمتی هر دومان پسردار شویم. اما هفته 16 (هفته دوم غربالگری) نشان می داد که جنسیت فرزندمان چیست. کودک تو دلی من یک پسر و خواهر دختر داشت. مطمئنا خواهرم خیلی ناراحت شده بود. او مامان را یک نژادپرست می دانست. هفته ها به سرعت سپری می شد. من آزمایشات مختلف می رفتم . کم کاری تیرئید و بعد دیابت بارداری، بیماری هایی بود که دست به گریبانم کرده بود. مجبور بودم مدام رعایت کنم و آزمایشات مختلف بروم. صبح زود قبل از رفتن به سرکار به آزمایشگاه می رفتم و داخل خانه مرتب با دستگاه قند خون چک می کردم. همسرم هیچ وقت ازمن نپرسید مشکلم چیست؟ فقط آخری ها از خرج کردن من ناراضی شده بود. حسرت به دلم مانده بود تا از نتیجه یک سونو یا آزمایش بپرسد. یا آزمایش هایی که به عمد در مقابل چشمانش می گذاشتم را یکبار نگاه کند و یکبار دلش به حالم بسوزد. در مقابل همسر خواهرم که با وسواس تمام مراحل را دنبال می کرد باعث شد بیشتر از گذشته باور کنم که تنها هستم. همسرم در این مدت حتی یک ریال برای من هزینه نکرده بود و بیکار شدن بعد از زایمان، همه و همه باعث شد که افسردگی بیش از بیش بر من غلبه کند. دوست داشتم با کسی دردل کنم اما هیچ کس پیدا نمی شد. مامان و بابای بیچاره هم اگر می فهمیدند بیخود غصه دار می شدند آنها فکر می کردند تمام وسایلی که من برای خانه یا دخترم می خرم با همکاری اوست اما نمی دانستند او حاضر نیست حتی برای مهمانهایی که از طرف خانواده من هستند پولی خرج کند. اگر روزی برای دخترمان چیزی میگرفت آنقدر با کراهت بود که فقط پشیمان می شدیم که از او درخواستی بکنیم. در حالی که وضع مالی او متوسط بود و درآمدش نسبت به بقیه بد نبود. 8 ماه به سرعت سپری شد و من تصمیم گرفتم به یک بیمارستان با قیمت پایین بروم. یک شب موضوع را به همسرم گفتم او هم با بی خیالی گفت به یک بیمارستان رایگان برو. می دانستم اگر مامان و بابا بفهمند خیلی ناراحت می شوند. برای همین تصمیم گرفتم هنگام زایمان تنها به بیمارستان بروم و حتی همسرم از بیمارستانی که می خواهم بروم مطلع نگردد. قرار شد به یک بیمارستان خیریه در پایین شهر بروم. اما چون می خواستم زایمان طبیعی داشته باشم دقیق تاریخش را نمی دانستم. و حتی نمی دانستم که می شود بدون همراهی به بیمارستان رفت یا نه؟

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش

ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

2720
2714
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687