دلم خیلی گرفته منم یه مادرم عینه همه مادرایه دیگه عینه همه ادمایه دیگه .... دوتا بچه دارم سرکار میرم هر روز از صبح تا عصر حتی پنج شنبه ها .... کار بیرون ، کار خونه ، رسیدگی به دخترایه دوقلوم ، از اونور شوهرم .... دیگه واسه خودم وقتی نمیمونه .... مگه من حق ندارم خسته بشم؟! با هرکسی هم درد و دل میکنم فایده نداره .... با مادرم درد و دل میکنم از خستگیام میگم به جایه همدردی به جایه دلداری همش میگه خوب چیکار کنم؟!!! خوب چیکار کنم؟!!! بچه رو نمیشه بزاری تو کوجه که !!!! میشه؟! باید صبور باشی تحمل کنی ..... بهش میگم مگه من گفتم بزارم تو کوچه ؟! من میگم به منم حق بدین که خسته بشم دلم استراحت بخواد دلم یه ساعت وقت ازاد بخواد دلم یه روز و بخواد که به خودم برسم ... انگار ادم مادر میشه بقیه توقع دارن دیگه صداش درنیاد .... با هیچکیم نمیتونم درد و دل کنم شوهرمم که بدتر از خودم اینقدر خسته کوفته میاد راهشم دوره .... هیییییییی .... هیشکی منو دوس نداره
نفس کشیدن سخته ... تو رو ندیدن سخته .... تو پیچ و تاب عاشقی .... به تو رسیدن سخته .... منو به غمام سپردی ، همه آرزومو بردی ، همه جا اسمتو بردم ، یبار اسممو نبردی ، واسه یه شب زمستون ، همه هیزومو سوزوندی ، واسه یه پنجره کور .... تویه خونمون نموندی