من با دوست پسرعمه ام و همکار بابام خیلی اتفاقی توی یه بازی اشنا شده بودم و اینم خیلی از من خوشش اومد و اصرار داشت باهم باشیم من قبول کردم اما بعد یه مدت بخاطر اختلاف سنی و چنتا چیز دیگه پشیمون شدم و بلاکش کردم
تو خواب اونو دیدم اومده بود خونمون خیلی عصبی بود اصلا شوخی نمیکرد تو خواب ترسیده بودم طبقه پایین بودیم(خونه مامانبزرگم) همه بودن تو اتاق نزدیک حیاط نشسته بودیم اون هم بود قیافش خیلی تو هم بود نمیدونم عصبی بود یا ناراحت منم از ترسم جلوش افتابی نمیشدم (رنگ لباسش سیاه بود ته ریشم داشت) بعدش رفتم اشپزخونه ظرفا رو شستم حس کردم تو خواب یه پیامی داره حتی با پسرعمه ام هم حرف نمیزد ولی خوابم طولانی بود
(چادر خودمم زرشکی بود) (گفتم شاید رنگا مهم باشن)