حالا خودمو بگم که چه بلایی سرم اوردن
من مشکل اورژانسی داشتم بستریم که کردن چون حرکت ممنوع بودم سوند وصل کردن
سوند مثانمو زخم کرده بود و من از درد داشتم میمردم هر چی میگفتم کته ادیتم میکنه اصلا محل نمی دذاشتن میگفتن این دردها دردای زایمانته تا فردا صب بچت بدنیا میاد
بااین که مشکل من اورژانسی بود و زنگ زده بودن متخصص رادیولوژی ،داخلی و قلب بیان معاینم کنن هیچ کدوم نیومدن ومن تا صبح روز بعد از درد به خودم میپیچیدم
وچون ممنوع بود که حرکت کنم نمیتونستم از تخت پایین بیام همراه هم نمیذاشتن
از گشنگی ضعف کرده بودم و ضربان قلب بچم هم هی بدتر میشد
تپش قلب و تنگی نفس هم امونمو بریده بود داد میزدم و گریه میکردم هیشکی نمیومد بالا سرم
دیگه از ضعف داشتم بیهوش میشدم که به زور سعی کردم گوشیمو بردارم با من خیلی فاصله داشت و نباید تکون میخوردم ولی خوب مجبور بودم
به شوهرم زنگ زدم و گفتم من مردم به دادم برس دیگه نتونستم حرفی بزنم
شوهرم زنگ زد به بیمارستان گفت چرا کسی به خانم من نمیرسه خانم من ضعف کرده و کسی پیشش نیست یه قطره اب بهش بده درد هم میکشه خانم من درد نداشت که
طرف به شوهرم گفته بود همه تو بخش زایمان درد دارن خانمتونم یکی از اونا
شوهرم گفته بود خانمم سی و چهار هفتشه چرت و پرت چرا میگین
خانم ممن دردش درد زایمان نیست
بیشتر از این سرتونو درد نیارم یادم میفته خودمم دوباره عصبی میشم خدا نصیب هیشکی نکنه
فقط خداروشکر که از اون قتلگاه اومدم بیرون
ونه درد زایمان دارم نه هیچی
خدا سرخودشون بیاره ان شاءالله تا ادب بشن و با جون ملت بازی نکنن
الهی سر خودشو ن بیاد