وقتی ۱۹ سالم بود ی پسر خیلی جذاب اومد تو زندگیم بعد ی مدتم رفت خیلی بی خبر ... من خیلی شکستم بعد ازون به هیچ پسری اعتماد نکردم یعنی فک کنم خودمم شدم ی جورایی مثل ی دون ژوآن
هر وقت کسی میومد تو زندگیم ی مدت بهش احساس عشق میدادم بعد ی روز ترکش میکردم بدون اینکه اجازه بدم ازم سواستفاده کنه (از هر نظر)
تا اینکه سال قبل با ی استاد پایان نامه برداشتم که دون ژوآن بود رو منم بد کلید کرده بود ( اخلاقش این مدلی بود که با هر دختری ی مدت رابطه داشت بعد میرفت سراغ نفر بعدی) انقد که بچه ها میگفتن استاد دیوونه شده
اما چون من نمیتونستم بهش اعتماد کنم رفتم پیش آموزش همه کاراشو گفتم و پایان ناممو کنسل کردم
میخوام بگم دون ژوآن بودن ی رنجه ...
درسته به بقیه آسیب میزنه اما خود من مثلا هیچ وقت نمیتونم عاشق مردی بشم ... احساس حقارت و اینا ندارم به هیچ وجه اما چون اون محبتی که همیشه احتیاج داشتم از پدرم دریافت کنمو نکردم کلا اعتمادی به مرد ها ندارم و تعریفی هم از عشق ندارم ...
از تنهایی نمیترسم بعضی وقتا دلم میخواد یکی باشه تو زندگیم اما بعد ی مدت دلم میخواد تو زندگیم هیچکسی نباشه
بعضی وقتا خودمم نمیدونم چی میخوام از زندگی :(