سلام میدونی دیگه کناراومدیم خودمونوآروممیکنیم بخاطردوتابچهای دیگم وراضییم به رضای خداوقسمت. بچه هم فلج تکون نمیخوره فقط نفس میره ومیادمثل مجسمه شده. خونه انگاریه چیزی کم داره جای خالیش توسفره شیرین کاریاش سروصداهاش غذاهاییکه ادوستداشتودرس میکنم دلم نمییادبخورم اخه دخترم نمیتونه غذابخوره😭ماه رمضون پارسال کجاوامسال کجانمیدونم سال دیگه چی میشه.هرآن ممکنه تموم کنه همش میترسم من خاب باشمودخترم بیصداجونبده پیشم. کلافم حواسم پرته دوست ندارم کسیوببینم نه برم جایی. امروزبردمش آمپول بزنه عضله نداشت همش استخونه